خواب یک ماه بازی گوش (ص 10و11)

خواب یک ماه بازی گوش (ص 10و11)


خواب یک ماه بازی‌گوش

مژگان بابامرندی

ماه خوابش نمی‌آمد. دلش می‌خواست بازی کند. بوی عطر هم می‌آمد. دلش می‌خواست بداند بوی عطر از کجاست؟

از پنجره مایسا را نگاه کرد. او خواب بود. دست کشید روی صورتش. دست‌های ماه خنک بودند. صورت مایسا گرم بود. مایسا خواب می‌دید. خواب پدربزرگ. پدربزرگ توی خوابش قصه‌ی ماه را می‌گفت.

ماه خندید. او هم پدربزرگ را دوست داشت. توی خوابِ مایسا پر از عطر بود؛ اما فقط عطر پدربزرگ.

ماه، حیاط را نگاه کرد. دلش برای قیژقیژ درِ حیاط تنگ شده بود؛ اما او هم خواب بود. ماه دست کشید رویش. درِ چوبی خواب می‌دید. خواب یک جنگل. خوابِ در، پر از بوی جنگل بود.

ماه، حوض را نگاه کرد. حوض خواب بود. ماه دست کشید روی حوض. حوض سنگی سرد بود. ماه کمی سردش شد. حوض خواب می‌دید. خواب آسمان و ابرهای نرم پنبه‌ای که افتاده بود توی دلش. خواب حوض نرم بود.

ماه دست کشید روی آب. آب گرم بود. ماه گرمش شد و لپ‌هایش قرمز شد. آب هم خواب می‌دید. خواب دریا را می‌دید. خوابِ آب بوی دریا می‌داد.

ماه به ماهی‌های ته حوض نگاه کرد. آن‌ها توی تاریکی ته آب خواب خواب بودند. ماه روی‌شان دست کشید. ماهی‌ها خنک شدند. آن‌ها خواب می‌دیدند. خواب یک عالم ماهی. همه با هم بازی می‌کردند. خواب ماهی‌ها بوی ماهی می‌داد.

ماه رفت سراغ پله‌ها؛ اما پله‌ها هم خواب بودند. آن‌ها هم خواب می‌دیدند. خواب عصای پدربزرگ که با آن‌ها تق‌تق بازی می‌کرد. خواب پله‌ها پر از بوی چوب عصا بود.

ماه خسته بود. تنها بود. خوابش نمی‌آمد. دوروبرش پر از بوی عطر بود. خواست تا برگردد بالا، یکهو باغچه را دید. به خودش گفت: «خسته شدم. فایده‌ای ندارد. آن‌ها هم خوابند. آن‌ها هم خواب می‌بینند.»

همه‌ی گل‌ها خواب بودند. ماه به خودش گفت: «مطمئنم که خواب باران را می‌بینند.»

یکهو گل شب‌بو را دید. شب‌بو نگاهش می‌کرد. ماه پایین‌تر رفت. شب‌بو بیش‌تر قد کشید. بوی عطر بیش‌تر شد. ماه، شب‌بو را بوسید. ماه بوی عطر گرفت. همان عطری که همه‌جا پر بود. شب‌بو خندید. ماه گفت: «عجیب است که تو خواب نیستی.»

شب‌بو گفت: «من روزها می‌خوابم.»   

ماه خندید و گفت: «روزها؟ من هم...»

شب‌بو گفت: «روزها خواب می‌بینم. خواب یک ماه بازی‌گوش...»

ماه باز هم خندید.

شب‌بو از نور ماه نقره‌ای شد.

ماه پایین‌تر آمد. آرام در گوش شب‌بو، جوری که بقیه از خواب نپرند، گفت: «می‌آیی بازی؟»

CAPTCHA Image