تاکسی، آهای تاکسی! (ص 26 و 27)

10.22081/poopak.2016.22975

تاکسی، آهای تاکسی! (ص 26 و 27)


زهرا عبدی

مریم می‌خواهد به کلاس نقاشی برود.

مامان که حالش خوب نیست، برای مریم تاکسی می‌گیرد تا به کلاسش برود.

مامان همیشه درِ ماشین را آرام می‌بندد.

مریم از شیشه‌ی عقب می‌خواهد مادرش را ببیند. راننده می‌گوید: «این کار درست نیست.

باید روی صندلی بنشینی. دست و سرت را هم از ماشین بیرون نبری!»

مریم روی صندلی می‌نشیند و کمربندش را هم می‌بندد.

مسافر قبلی کمی زباله توی ماشین ریخته.

مریم زباله‌ها را برمی‌دارد تا بیرون بریزد.

راننده می‌گوید: «نباید زباله‌ها را از پنجره بیرون بریزی!» مریم زباله‌ها را توی پاکت می‌ریزد.

بعضی از راننده‌ها وقتی پول زیادی به آن‌ها بدهی، با عصبانیت می‌گویند: «چرا پول خُرد نداری؟»

اما به نظر من، آن‌ها باید با آرامی با مسافر صحبت کنند.

البته مادرِ مریم به او پول خرد داده است. مریم کرایه‌اش را می‌دهد و با خوش‌حالی سرِ کلاس می‌رود.

CAPTCHA Image