به خاطر محیطزیست!
مجید ملامحمدی
ماجراهای آقای یکدفعه
1.
آقای یکدفعه دلش برای محیطزیست میسوخت.
- ننه! من امروز با دوتا شکارچی دزد قرار گذاشتم!
- چی... چیکار چی؟
(تصویر آقای یکدفعه که دارد با ننه حرف میزند، در ابر بالای سرش تصویر دوتا شکارچی چاق و لاغر است و ننه با تعجب نگاهشان میکند.)
2.
یکدفعه: «من باید اونا رو به دام بیندازم. خیلی زود!»
ننه: «آخه اونا کی هستند؟»
(تصویر یکدفعه که دست برده توی ابر بالای سرش و یقهی آن دو شکارچی را گرفته، ننه هم دارد با ملاقه به سرشان میزند.)
3. زمان گذشته...
شکارچیها: «چه لکلکهای خوشمزهای!»
یکدفعه: «من این لکلکها را به قیمت زیادی میخرم!»
(تصویر شکارچیهای چاق و لاغر که چندتا لکلک کشته شده را به دست گرفتهاند و پشت یک دیوار پنهاناند؛ اما یکدفعه از بالای دیوار دارد با آنها حرف میزند.)
4.
شکارچیها: «چی... نه... یعنی آره... با چه قیمتی؟»
یکدفعه: «هر کدام دو میلیون!»
(تصویر شکارچیها که از تعجب چشمهایشان گرد شده. یکدفعه هم دارد بهشان میخندد.)
5.
شکارچیها: «چی! دو میلیون... کجا بیاییم؟»
یکدفعه: «فردا صبح خانهی ما!»
(تصویر شکارچیها که خوشحالاند. یکدفعه هم دور از چشم آنها زبان دراز کرده میخندد.)
6. یکدفعه: «شما همیشه برای شکار به اینجا میآیید؟»
شکارچیچاق: «آره، ما تا حالا پرندههای زیادی را کشتهایم.»
(تصویر یکدفعه که عصبانی است؛ اما شکارچی چاق خوشحال.)
7.
شکارچی لاغر به چاق: «خفه احمق!»
(تصویر شکارچی لاغر که گوش شکارچی لاغر را دارد میپیچاند. او دردش گرفته و دوتا گربهی چاق ننه با عصبانیت نگاهشان میکنند.)
8. زمان حال...
یکدفعه: «ننهجان حواست باشه که بهت چی گفتم!»
ننه: «حواسم هست. خودم بلدم چهطوری به حسابشان برسم.»
(تصویر یکدفعه که توری در دست دارد و از لای در نگاه میکند و منتظر شکارچیهاست. ننه هم ملاقه به دست در کنار او ایستاد.)
9.
یکدفعه: «لعنت به شماها که پرندههای زیبا رو از بین میبرید!»
شکارچیها: «آخ... واخ... آی!»
(تصویر یکدفعه و ننه که روی آنها تور انداختهاند و به جانشان افتادهاند.)
10.
مأمور محیطزیست: «آفرین به شما آقای یکدفعه و ننهجان!»
یکدفعه: «من عاشق محیطزیست هستم!»
(تصویر مأمور محیطزیست که یک جعبهی کادوپیچ شده جلو یکدفعه و ننه گرفته و آن دو با خوشحالی به آن نگاه میکنند.)
(توضیح: بر چشمهای شکارچیها نوار نقاب مانند مشکیرنگی است که فقط چشمهایشان دیده میشود.)
ارسال نظر در مورد این مقاله