این همه زیبایی

10.22081/poopak.2019.67485

این همه زیبایی


به رنگ مهتاب

بیژن شهرامی

فرمانده(1) که از راه رسید، رزمندگان صلوات فرستادند و دوروبرش جمع شدند، درست مثل پدری که تازه از مسافرت آمده و بچه‌ها دوست دارند از سروکولش بالا بروند.

او نمازش را با رزمندگان خواند، وقتی هم که مقداری بیسکویت و انجیر به عنوان شام دریافت کردند، آرام و بی‌سروصدا به سمت سنگرهای دشمن راه افتادند تا عملیات شبانه‌ی خود را شروع کنند.

مقداری که جلوتر رفتند، فرمانده، مسیر گروه را کج کرد تا دسته‌جمعی از راه دیگری به پیشروی ادامه دهند،کاری که البته مقداری عجیب به نظر می‌رسید.

در این میان یکی از رزمندگان به آرامی از دوستش پرسید: «اتفاقی افتاده؟»

او هم شانه‌اش را به علامت بی‌خبر بودن بالا انداخت.

یکی دیگر هم گفت: «شاید به میدان مین برخورد کرده‌ایم!»

دیگری نیز زیر لب چیزی گفت که کسی متوجه نشد!

ساعتی بعد و کمی دیرتر از قرار قبلی با فریادهای الله‌اکبر به سنگرهای دشمن زدند و آن‌ها را که غافل‌گیر شده بودند، اسیر و یا وادار به فرار کردند.

همه خوش‌حال بودند و در حالی که پرچم‌های سه رنگ ایران را به نشانه‌ی پیروزی بالا می‌بردند، یک صدا فریاد الله‌اکبر سر می‌دادند.

هوا که روشن شد رزمندگان آرام آرام جای خود را به نیروهای تازه‌نفس دادند. آن‌ها موقع برگشتن چشم‌شان به قطعه زمین بزرگی افتاد که دیشب دورش زده بودند، غرق در گل‌های رنگارنگ!

آن‌ها تازه فهمیدند چرا دیشب فرمانده راهش را کج کرده بود. او نمی‌خواست این همه زیبایی زیر پا له شود!

چند روز بعد که امام خمینیq از این ماجرا باخبر شدند، لبخند شیرینی زدند و فرمودند: «من دکتر چمران را دوست داشتم؛ اما حالا بیش‌تر.»

1. شهید چمران در سال 1311 در تهران به دنیا آمد. در مدرسه همیشه شاگرد اول بود. در دوران انقلاب از یاران امام خمینی بود. او در 31 خرداد سال 1360 در جبهه به شهادت رسید.

 

CAPTCHA Image