پرنده‌ی آواز

پرنده‌ی آواز


پرنده‌ی آواز

محمدرضا یوسفی

پرنده‌ی‌ جینگیلی جینگیلی آواز می‌خواند. هیچ پرنده‌ای این‌طور آواز نمی‌خواند.

کلاغی که قارقار می‌کرد، به پرنده گفت: «این چه آوازی‌ست؟ مثل من قارقار کن!»

اما پرنده همان‌طور جینگیلی جینگیلی آواز خواند. کلاغ قارقار کرد تا آواز جینگیلی جینگیلی را نشنود.

کبوتری خواست به پرنده آواز بق‌بقو یاد بدهد. او لب بام نشست و برای پرنده آواز خواند.

اما پرنده‌ی جینگیلی جینگیلی آواز خودش را خواند. گنجشکی که هر روز از باغچه دانه برمی‌چید، آمد. پرنده برای گنجشک جینگیلی جینگیلی آواز خواند؛ اما گنجشک فقط بلد بود جیک‌جیک آواز بخواند.

روباهی سرش را از میان درخت‌ها بیرون آورد. پرنده‌ی جینگیلی جینگیلی آواز خواند. کلاغ، کبوتر و گنجشک از روباه ترسیدند.

پرنده نترسید و همان‌طور جینگیلی جینگیلی آواز خواند. روباه به پرنده نزدیک شد. روباه هم جینگیلی جینگیلی آواز خواند. پرنده از خوش‌حالی پرواز کرد.

کلاغ، کبوتر و گنجشک با تعجب به روباه نگاه کردند. پرنده به طرف روباه رفت. آن‌ها با هم جینگیلی جینگیلی آواز خواندند. روباه یواش‌یواش به پرنده نزدیک‌تر شد. کبوتر، کلاغ و گنجشک تا دیدند روباه به پرنده نزدیک می‌شود آن‌ها هم جینگیلی جینگیلی آواز خواندند.

پرنده با تعجب به کبوتر، کلاغ و گنجشک نگاه کرد. روباه به پرنده حمله کرد. پرنده به آسمان پرید و کنار پرنده‌ها نشست. آن‌ها هم جینگیلی جینگیلی آواز خواندند. روباه خشمگین شد و زوزه کشید.

کبوتر، گنجشک و کلاغ همان‌طور آواز جینگیلی جینگیلی می‌خواندند. آن‌ها آوازی تازه یاد گرفتند. بعد پرنده رفت و دیگر کسی او را ندید.

پرنده دور و دور و دورتر شد. به طرف ابرهای سفید و آسمان آبی رفت. پرنده‌ها، جینگیلی جینگیلی آواز می‌خواندند. توی دلم گفتم: «منم آواز خودم را می‌خوانم.»

صدای آوازی عجیب غریب، در آسمان پیچد. کبوتر تعجب کرد. کلاغ تعجب کرد. گنجشک تعجب کرد. چنان آوازی را هرگز نشنیده بودند. آن آواز من بود. با باد می‌رفت و با نسیم به گوش می‌رسید؛ چه آوازی! چه آوازی!...

CAPTCHA Image