بقال فضول
محمدرضا شمس
جوانی بود به اسم جهانگیر. با آنکه فقیر بود، از خورد و خوراک خود میزد و درس میخواند.
بقال فضولی که همسایهی دیوار به دیوار او بود، هر روز سر راه او را میگرفت و میگفت: «داری وقتت رو تلف میکنی. به جای درس خوندن برو کاری یاد بگیر که به دردت بخوره.»
جهانگیر خیلی ناراحت میشد؛ اما چیزی نمیگفت. تا اینکه یک روز آنقدر فقیر و بیچاره شد که لباس تنش هم پاره شد. آن روز توی خانه نشسته بود و فکر میکرد که یک نفر آمد و گفت: «حاکم شهر تو رو خواسته.»
جهانگیر پرسید: «اون من رو از کجا میشناسه؟ بعدش، من با این لباس کهنه و پاره، چهطوری پیش اون برم؟»
مرد که از خدمتکاران حاکم بود، رفت و حال و احوال او را به حاکم گفت. حاکم برایش پول و لباس فرستاد.
جهانگیر لباسها را پوشید، سر و وضعش را مرتب کرد و نزد حاکم رفت. حاکم با احترام و مهربانی با او رفتار کرد و گفت: «تو رو برای درسدادن به پسر پادشاه انتخاب کردم.»
حاکم، جهانگیر را به پایتخت فرستاد. جهانگیر به پسر پادشاه درس داد و او را باسواد کرد. پادشاه هم به او طلا و جواهر زیادی بخشید. جهانگیر به شهر خودش برگشت، خانهای برای خودش ساخت و شد کاتب(1) مخصوص حاکم.
روزی بقال فضول از او پرسید: «تو چهجوری به این مقام رسیدی؟»
جهانگیر جواب داد: «این محصول علم و دانشه. علم دیر به ثمر میرسه؛ اما محصول خوبی میده؛ محصولی که هم به درد دنیا و هم به درد آخرت میخوره.»
=======
جشن رنگ
مترجم: علی محمدپور
گوشدراز در روز مراسم جشن رنگ، به مغازهی خانم روباه که پینکی نام داشت، رفت.
- خانم پینکی! من شنیدم شما دنبال یه نفر بودین که بهتون کمک کنه. دیگه نگردین. من برای کمک اینجا هستم.
- واقعاً؟ قبلاً توی فروشگاه پودرهای رنگی کار کردی؟
- نه؛ ولی جایی که کار میکردم، خودکارای رنگی مختلف میفروختم؛ آبی، قرمز، سیاه و...
- خیلی خب، باشه! میتونی کارتو شروع کنی. من بیرون کار دارم، زود برمیگردم.
- بله، خانم پینکی!
خانم پینکی کمی کارش طول کشید و وقتی برگشت، شوکه شد. بعضی از حیوانات جنگل توی فروشگاه بودند و میخندیدند.
- احمقجان! چرا همهی پودرهای رنگی رو توی آب ریختی؟
- میخواستم قبل از اینکه بفروشم، آزمایش کنم و از رنگشون مطمئن شم.
- تو چرا اینقدر خنگی! کی از تو خواسته که رنگشونو آزمایش کنی؟
- خب تو کار قبلی، وقتی خودکار میفروختیم، همیشه برای مشتری رو کاغذ آزمایش میکردیم که ببینیم خودکار سالم باشه.
- قبل از اینکه با این چوب تو رو تنبیه کنم، از اینجا برو.
- باشه. من رفتم. فراموش نکنین که با این رنگها، در جشن رنگ شرکت کنید. من همهشونو آزمایش کردم.
ارسال نظر در مورد این مقاله