خوشبختی یعنی...
طیبه خراسانی
هرچه دلت میخواهد خوراکی بخوری؛ اما مریض نشوی.
معصومه رضایی، یازدهساله
مهمونی رفتن، معلم شدن.
خدیجه حسینداد، یازدهساله
من وقتی خوشبختم که مادرم مرا ببوسد.
معصومه اکبری، دهساله
اخلاق خوب داشتن، پولدار بودن، باحجاب بودن و قلب مهربان داشتن.
هاجر شریفی، دهساله
هنگام صبح، به صدای پرندگان گوش دادن، کنار دریا راه رفتن و جمع کردن صدفهای سفید و جورواجور.
فاطمه اکبری
برنده شدن در مسابقهی ماستخوری، بیست گرفتن در امتحان ریاضی و زیاد شدن پول توجیبی.
زهرا نگینی، یازدهساله
قدم زدن روی برگهای رنگرنگ پاییزی و با دستکشهای صورتی، آدمبرفی درست کردن.
فاطمهسادات حسینی، یازدهساله
کشته شدن داعشیها و زمان به عقب برگردد و پدرم زنده شود تا من بتوانم بابت دروغی که بهش گفتم ازش عذرخواهی کنم.
ملیحهسادات حسینی، یازدهساله
یک کاسهی بزرگ ژله را تنهایی خوردن و زیبا بودن!
نگین خراسانی، هفتساله
به همهی آرزوهامون برسیم. خوشبختی یعنی داداشم امیرعلی شفا پیدا کنه!
هانا منورنژاد، هفتساله
همدیگر رو خیلی دوست داشته و همیشه خندون باشیم.
هلیا منورنژاد، هفتساله
حالم خیلی خوبه!
ریحانه محمودی، هفتساله
وقتی از مدرسه میآیی، اولین چیزی که حس میکنی بوی ناهار باشد.
مائده سرداری، چهاردهساله
گره نخوردن موهای خواهرت در هم.
موناسادات نجفیان، دوازدهساله
داشتن یک دوست صمیمی که اشکهایت را پاک کند و لبخند بر لبانت بنشاند.
نجمه عربعراقی، چهاردهساله
پرواز کردن در آسمان.
ریحانه عادلی، یازدهساله
ارسال نظر در مورد این مقاله