مسابقهی تونلکنی
کلر ژویرت
خرگوشِ پیر بچهخرگوشها را جمع کرد و گفت: «بیایید مسابقه بدهید. هر کدام زودتر تونل بکَند و به رودخانه برسد، این سبد هویج را به او جایزه میدهم. آمادهاید؟»
یکی از بچهها با ناراحتی گفت: «آنوقت مثل همیشه پیلیپیلی میبرد!»
کوچکترین بچهخرگوش به گریه افتاد و گفت: «من همیشه آخر میشوم!»
پیلیپیلی خندید و صف بچهها را مرتب کرد. همه با فاصلهی کم، کنار هم ایستادند و با علامت خرگوش پیر، شروع کردند به کَندن زمین. خرگوشِ پیر تا رودخانه دوید تا ببیند کدام یک از بچهها زودتر از تونلش بیرون میآید؛ اما هرچه صبر کرد، هیچکس بیرون نیامد و خرگوش پیر خوابش برد.
کمی بعد با صدای خندههای شادی از خواب پرید. با ناباوری دید که همهی بچهخرگوشها با هم از یک تونل بزرگ بیرون پریدند و یکصدا فریاد زدند: «یوهو! ما رسیدیم!»
خرگوش پیر سبد هویج را جلو بچهها گذاشت و با تعجب از پیلیپیلی پرسید: «تو میتوانستی زودتر از همه برسی؛ پس چه شد؟»
پیلیپیلی خندید و گفت: «اگر تنها برنده میشدم، مجبور بودم تنها شادی کنم. تازه آنوقت به بقیه پُز میدادم؛ ولی هیچ بچهخرگوشی از کسی که پُز میدهد خوشش نمیآید.»
بچههای دیگر سرشان را محکم تکان دادند.
پیلیپیلی تونل بزرگ را نشان داد و گفت: «به بچهها گفتم تونلمان را یکی کنیم. ما آن زیر خیلی خندیدیم.» بعد دست خرگوش پیر را گرفت، کشید و گفت: «حالا میخواهیم هویجها را همه با هم بخوریم. شما هم بیا!»
ارسال نظر در مورد این مقاله