کبوتر نامهرسان
به کوشش: فاطمه بختیاری
کبوترها
توی حرم حضرت معصومهB پر از کبوتر بود. خوش به حال آنها که در حرم حضرت معصومهB زندگی میکنند. من برای آنها یک لیوان پر از آب کردم و گذاشتم کنار دیوار: «بیاید اینجا آب بخورید.»
اما مامانم گفت: «اینجا سر راه مردم است... درست نیست چیزی بگذاری... تازه حوض آب هست.»
کبوترها را نشان دادم و گفتم: «ممکن است بیفتند توی حوض پرآب.»
مامان سرم را نوازش کرد: «کبوترها سالهاست که اینجا هستند. آنها میدانند کجا باید آب و دانه بخورند.»
بعد لیوان آب را داد دستم: «آب لیوان را بریز توی حوض و لیوان را بینداز سطل زباله.» کنار حوض که رفتم، یک کبوتر آمد و آب خورد. بعد از خوردن آب بقبقو کرد. فکر کنم او هم به زبان خودش به حرم سلام داد.
راحلهسادات رستمی – ده ساله – همدان
*******
آواز
هر روز میروند به کوه
چوپان و چند تا گوسفند
او برای آنها میزند نی
گوسفندها هم میکنند بع بع
کوه از آواز گله و چوپان
میخواند آواز بلند
محمدحامد فاضلی – کلاس هفتم - کرمانشاه
**********
آتشنشان شجاع
خدایا! از تو متشکرم که به من، مامان و بابابزرگ مهربان دادی.
بابابزرگم مهربان است. از وقتی بابا پیش تو آمده، بابابزرگ مراقب من است. مامان برایم هر شب قصه میگوید تا خوابهای خوب ببینم.
بابام یک آتشنشان شجاعه بود که به خاطر نجات یک بچه رفت توی آتش؛ اما خودش جانش را از دست داد.
خدایا! فقط به بابایم بگو، دلم برایش تنگ شده است.
خدایا! خوشحالم که بابا پیش توست و به او خوش میگذرد.
سحر صادقی- تهران
ارسال نظر در مورد این مقاله