عبادت در پشت پنجره!
سیدمحمد مهاجرانی
نادر، کنار پنجره ایستاده است. پنجره را تا آخر باز کرده و لبخندزنان، حیاط را تماشا میکند.
مریمخانم حیاط را جارو میکند. آقاحامد هم کنار باغچه نشسته و با دقت کفشهایش را واکس میزند.
نجمه روی زمین دراز کشیده و جدول حل میکند: «هم اسب دارد، هم گوزن و هم شیر»؟ به ذهنش فشار میآورد: «فهمیدم! یال! آخجان تمام شد!»
کنار نادر میآید: «چه خبر؟ چند دقیقه است که جلوی پنجره ایستادهای! چهکار میکنی؟»
- عبادت!
- عبادت؟ مثل اینکه قبله آنطرف است ها!
- نماز نمیخوانم؛ اما دارم عبادت میکنم!
- تسبیح که توی دستت نیست. دعا هم که نمیخوانی. چه عبادتی؟
- دارم توی حیاطمان را تماشا میکنم!
نجمه با تعجب به حیاط نگاه میکند: «تماشا کردنِ حیاط عبادت است؟ چه چیزها!»
نادر لبخند میزند: «تماشا کردن حیاط، عبادت نیست؛ اما نگاهِ محبتآمیز فرزند به پدر و مادر عبادت است.
این حدیث زیبا را پیامبر خداj فرموده است.»
نجمه لبخند میزند: «پس زودتر برویم توی حیاط که هم به پدر و مادرمان کمک کنیم، هم راحتتر عبادت کنیم!»
ارسال نظر در مورد این مقاله