10.22081/poopak.2016.22760

در باغ مهربانی

عبادت در پشت پنجره!

سیدمحمد مهاجرانی

نادر، کنار پنجره ایستاده است. پنجره را تا آخر باز کرده و لبخندزنان، حیاط را تماشا می‌کند.

مریم‌خانم حیاط را جارو می‌کند. آقاحامد هم کنار باغچه نشسته و با دقت کفش‌هایش را واکس می‌زند.

نجمه روی زمین دراز کشیده و جدول حل می‌کند: «هم اسب دارد، هم گوزن و هم شیر»؟ به ذهنش فشار می‌آورد: «فهمیدم! یال! آخ‌جان تمام شد!»

کنار نادر می‌آید: «چه خبر؟ چند دقیقه است که جلوی پنجره ایستاده‌ای! چه‌کار می‌کنی؟»

- عبادت!

- عبادت؟ مثل این‌که قبله آن‌طرف است ها!

- نماز نمی‌خوانم؛ اما دارم عبادت می‌کنم!

- تسبیح که توی دستت نیست. دعا هم که نمی‌خوانی. چه عبادتی؟

- دارم توی حیاط‌مان را تماشا می‌کنم!

نجمه با تعجب به حیاط نگاه می‌کند: «تماشا کردنِ حیاط عبادت است؟ چه چیزها!»

نادر لبخند می‌زند: «تماشا کردن حیاط، عبادت نیست؛ اما نگاهِ محبت‌آمیز فرزند به پدر و مادر عبادت است.

این حدیث زیبا را پیامبر خداj فرموده است.»

نجمه لبخند می‌زند: «پس زودتر برویم توی حیاط که هم به پدر و مادرمان کمک کنیم، هم راحت‌تر عبادت کنیم!»

 

فهرست مطالب

CAPTCHA Image