لیلا چیذری
خر گمشده
مردی که خرش را گم کرده بود، گرد شهر میگشت و شکر میکرد. به او گفتند: «چرا شکر میکنی؟» گفت: «شکر میکنم که من روی خر نبودم؛ وگرنه الآن چهار روز بود که خودم هم گم شده بودم.»
شهر سخت
به یک نفر میگویند: «اسم یک شهر خارجی را بگو.» میگه: «بوینسآیرس.»
بهش میگن: «حالا بنویس.» میگه: «غلط کردم. رُم!»
خیابان ساکن
به مردی میگن: «این خیابون کجا میره؟» میگه: «والاّ من چهل ساله اینجا زندگی میکنم تا حالا ندیدم جایی بره!»
فامیل دور
کسی چندین متر دورتر از یک قبر ایستاده بود و گریه میکرد. بهش میگن: «چرا نزدیکتر نمیری؟» میگه: «آخه این مرحوم از اقوام دورمون بود!»
خرِ ورزشکار
یه روز یکی خرش رو گم میکنه. چند وقت بعد، توی جنگل یه گورخر پیدا میکنه. میگه: «ای کلک! لباس ورزشی پوشیدی نشناسمت؟»
حالا نوبت توئه!
یه روز یه دیوانه دنبال رئیس تیمارستان میکنه! اینقدر دنبالش میره تا بالأخره ته تیمارستان گیرش میاندازه. رئیس با ترس و لرز ازش میپرسه: «با من چیکار داری؟» دیوانه میگه: «خُب، حالا تو گرگی!»
گربهی کرهای
از یه گربهی کرهای میپرسن: «اسمت چیه؟» میگه: «میونگ!»
مرغ و غاز این محله
به بیحواس میگن: «مرغ همسایه غازه، یعنی چی؟»
میگه: «ببخشید! من مال این محله نیستم، نمیدونم.»
خواب خوب
پسر: «بابایی! من دیشب خواب دیدم که برام یک میز تنیس خریدید.»
پدر: «خُب، اگر پسر خوبی باشی، امشب توپش را هم برات میخرم.»
ارسال نظر در مورد این مقاله