فوزیه همان پرستار شهید فلیم چ

10.22081/poopak.2016.22770

فوزیه همان پرستار شهید فلیم چ


باس عرفانی مهر

فوزیه 1 عکس امام خمینی؟ره؟ را با پونز های طلایی روی سینه ی دیوار آبی اتاقش چسباند.
احساس م یکرد خورشید با آسمان اتاقش گره خورده است. تمام اتاقش بوی آفتاب گرفته بود. تازه
انقلاب شده بود. مقابل عکس امام ایستاد و زیر لب گفت: «سیدِ خدا! جانم فدایت! » اما دوستانش
بدجوری م یترسیدند. آن ها یکی یکی با آن روپوش های سفید و تر و تمیزشان به اتاقش آمدند و گفتند:
- فوزیه! نمی ترسی رئیس بیمارستان بیاد؟ ما که به جای تو داریم زهره ترک م یشیم!
- فوزیه، رئیس بیمارستان ضدانقلابه! نکن این کارو! عکس امام رو بِکَن. دردسر م یشه ها! ببر توی خونه
بچسبون!
- فوزیه، تو پرستاری! به این کارا چی کار داری؟ تازه، پدر و مادرت به حقوق تو احتیاج دارن! اخراج
میشی ها...!
ی کدفعه صدای پای ترسناکی توی سالن بیمارستان پیچید. صدا آمد و آمد تا این که توی اتاق پیچید. خودِ
خودش بود. رئیس بیمارستان بود. هم هی پرستارها از ترس چشم های شان چهارتا شد؛ اما فوزیه ککش هم
نگزید. فوزیه وقتی او را دید، دلش م یخواست یک آمپول تربیتِ گنده و دردناک به رئیس بیمارستان بزند تا
شاید به اندازه ی یک پر مگس تربیت شود! دلش م یخواست یک آمپول بزرگ پر از مغز آدم به کله اش بزند
تا شاید مغز پوکش به کار بیفتد! حیف که شدنی نبود. رئیس بیمارستان هن و هنی کرد و با صدای کلفت و
خش دارش گفت: «آن عکس را فوری بردار! زود باش! »
فوزیه مثل صدتا کوه، محکم و محکم تر گفت: «این جا اتاق من است و دوست دارم که عکس امام بر دیوار
اتاقم باشد. حاضر هستم بیست سال عمر خودم را بدهم و یک تار مو از سر امام خمینی؟ره؟ کم نشود. »
رئیس بیمارستان راهش را کج کرد و با دو وجب اخم، به اتاقش رفت. سر ماه که شد، همه حقو قشان
را گرفتند؛ اما رئیس بیمارستان حقوق فوزیه را به او نداد! فوزیه هر ماه خرج خانواد هاش را می داد؛ اما
این بار دست خالی به خانه رفت. دست های فوزیه خالی بود؛ اما دلش پر از لبخند گرم شده بود؛
پر از آفتاب.

 

1 فوزیه شیردل » پرستاری بود که برای کمک به شهر پاوه رفت. در آنجا جنگ بود؛ نبرد شهید چمران و نیروهای انقلابی با ضدانقلاب. مادرش می گفت: «فوزیه جان! کمی دیرتر به پاوه برو. الآن پاوه خطر دارد. » اما فوزیه میدانست که یاران امام، به کمک های او احتیاج دارند. او رفت و خیلی زود برگشت. صورت و لباس خونین او یک عالمه بوی پرواز م یداد. در فیلم «چ » سرانجامِ زندگی قشنگ فوزیه دیدنی ا ست. اگر این فیلم را ندیده اید، حتماً ببینید! فوزیه متولد
1338 کرمانشاه بود و در 25 مرداد 1358 در پاوه شهید شد.

 

 فهرست مطالب

CAPTCHA Image