در باغ مهربانی (در کنار دوست)

10.22081/poopak.2016.22963

در باغ مهربانی (در کنار دوست)


سیدمحمد مهاجرانی

خاله‌سحر کنار کاظم آمد. کاظم حسابی مشغول تمرین ریاضی بود.

- سلام آقای دانشمند! چه کار می‌کنی؟

- سلام خاله! در کنار دوست صمیمی‌ام هستم.

- در کنار دوست؟

با تعجب به دور و بر نگاهی انداخت: «کدام دوست؟ کجاست؟»

کاظم لبخند زد: «اگر پیدایش کردی جایزه داری.»

خاله زیر میز را نگاه کرد: «این جا که کسی نیست!»

کمد را باز کرد: «این جا هم نیست.» پرده را کنار زد: «این‌جا هم خبری نیست.»

کنار کاظم آمد و آرام گوش او را پیچ داد: «ای ناقلا، خاله را دست می‌اندازی؟»

کاظم الکی فریاد زد: «آی گوشم! آی گوشم!» و بعد به کتاب ریاضی‌اش اشاره کرد و گفت:

- خاله‌جان! به جای این که گوشم را پیچ بدهی، به این کتاب نگاه کن. دوست من همین است.

پیامبر خدا می‌فرماید: «دانش، دوست صمیمی مؤمن است.»(1)

1. علم و حکمت در کتاب و سنت، حدیث 170.

CAPTCHA Image