سیدمحمد مهاجرانی
مهریخانم همین که از راه رسید با شتاب وسایلش را روی میز گذاشت و به لیلا گفت:
«لیلاجان زود برو به همسایهی طبقه بالا بگو که آب بردارند.»
- چرا؟
- شاهلولهی آب کوچه ترکیده است. چند دقیقهی دیگر میخواهند آب را قطع کنند. شاید تعمیر آن چند ساعت طول بکشد.
لیلا گفت: «پس اجازه بده یک سطل آب برای خودمان پُر کنم، بعد میروم و به آنها میگویم.»
- نه عزیزم! همین الآن برو.
لیلا از پلهها که بالا میرفت راحله دختر همسایه را دید که تندتند از پلهها پایین میآمد.
به او گفت: «کجا با این عجله؟»
راحله گفت: «مادرم از توی کوچه زنگ زد و گفت میخواهند آبها را قطع کنند. فوری به همسایهی طبقهی پایینی بگو آب بردارند و بعد برای خودمان چندتا ظرف را پر از آب کن.»
لیلا لبخند زد و گفت: «خیلی ممنون!»
بعد به یاد سخن حضرت زهرا (سلام الله علیها) افتاد که:
«اول به یاد همسایه باشیم و بعد خودمان.»
1. بحارالانوار، ج43، ص81.
ارسال نظر در مورد این مقاله