لیلا چیذری
یک صفحه مشق
معلم: «احمد مشقهایت را نوشتی؟»
احمد: «فقط یک صفحهاش مونده آقا.»
معلم: «کلاً چند صفحه بود؟»
احمد: «آقا... همین یک صفحه!»
تاریخ دقیق تولد
از یکی پرسیدن تولدت کیه؟ گفت: «این سهشنبه که میاد نه، پنجشنبهی دیگه.»
کمک به زلزلهزدگان
از طرف میپرسن شما برای زلزلهزدگان چه کاری کردی؟ میگه: «راستش دستم خالی بود، انشاءلله زلزلهی بعدی جبران میکنم.»
حرف زدن با نگاه
اولی: «میبینی، نگاهم داره باهات حرف میزنه.»
دومی: «پس لطفاً اینقدر پلک نزن صدات قطع و وصل میشه!»
حالت بد
به طرف میگن اگر حالت تهوع بهت دست بده چهکار میکنی؟ میگه: «من بهش دست نمیدم.»
درِ خراب
دو نفر میرن پشت درِ خانهی دوستشون و در میزنن؛ اما دوستشون در رو باز نمیکنه. اولی به دومی میگه: «ببین فکر کنم درشون خرابه، بیا زنگشونو بزنیم.»
برقهای قدیم
از حمام اومدم بیرون، با دست خیس دست به کلید برق زدم. یک لحظه برق منو گرفت. اومدم برای پیرمرد همسایهمون تعریف کردم، گفت: «برق هم برقهای قدیم، میگرفت درجا میکشت!»
همراه
دکتر به بیماری که در حال رفتن به اتاق عمل بود گفت: «شما همراه دارید؟»
بیمار گفت: «بله دارم، ولی خاموش است!»
جواب
معلم: «خیلی مانده تا جواب مسئله را پیدا کنی؟»
دانشآموز: «بله آقا.»
معلم: «چهقدر؟»
دانشآموز: «آنقدر که بروم خانه و جواب را از پدرم بپرسم و بیایم.»
زنگ
مشتری: «آقای تعمیرکار! چرا دیروز نیامدید زنگ درِ خانهی ما را درست کنید؟»
تعمیرکار: «من آمدم، ولی هرچه زنگ زدم کسی در را باز نکرد.»
ارسال نظر در مورد این مقاله