10.22081/poopak.2017.63593

جرثقیل (ص 30)

طاهره ایبد

یک روز، یک زرّافه از بالای درخت‌های این‌ور سرک کشید. آن دور دورها یک زرّافه‌‌ی دیگر دید. گفت: «باید بروم ببینمش.»

راه افتاد.

همان روز، یک جرثقیل از بالای ساختمان‌های آن‌ور سرک کشید. آن دور دورها یک جرثقیل دیگر دید. گفت: «باید بروم ببینمش.»

راه افتاد.

زرّافه آمد و آمد. جرثقیل آمد و آمد. آمدند و آمدند. وسط بیابان به هم رسیدند. زرّافه از سر تا چرخ جرثقیل را نگاه کرد. گفت: «پس تو زرّافه‌ نبودی؟»

جرثقیل از شاخ تا سم زرّافه را نگاه کرد. گفت: «پس تو جرثقیل نبودی؟»

این گفت. آن گفت. زرّافه و جرثقیل همین‌جوری با هم حرف زدند. همین‌جوری با هم راه افتادند. این‌وَری‌ها آن‌ها را که دیدند، از زرّافه ‌پرسیدند: « این کیه دیگه؟»

زرّافه ‌گفت: «این جرّافه است.»

آن‌وری‌ها که آن‌ها را دیدند، از جرثقیل ‌پرسیدند: «این دیگه کیه؟»

جرثقیل ‌گفت: «این زرثقیل است.»

همین‌جوری شد که زرّافه و جرثقیل با هم دوست شدند.

CAPTCHA Image