10.22081/poopak.2017.63595

کمک / سلام دختر باد! (ص 34)

کمک

اسماعیل صوفی‌نژاد

یک مرد نابینا

از کوچه‌مان رد شد

حالش ته کوچه

دیدم کمی بد شد

 

رفتم جلو گفتم:

«چیزی نمی‌خواهید؟»

لبخند زد آن مرد

انگار من را دید

 

با خستگی برداشت

از سر کُلاهش را

او گفت گم کرده

امروز راهش را

 

دنبال آن آدرس

همراه او گشتم

از من تشکر کرد

من زود برگشتم

 

---------------------------

سلام دختر باد!

رقیه ندیری

میان خانه پیچید

سلامِ دختر باد

پس از احوال‌پرسی

گلم را قلقک داد

 

به بند رخت‌مان گفت

بفرما تاب‌بازی

دو برگ انداخت در حوض

برای آب‌بازی

 

کمی با پرده‌ی هال

نشست و گفت‌وگو کرد

وزید و تا اتاقم

هوای تازه آورد

 

برایش باز کردم

درِ یک اُدکلن را

گرفتم روبه‌‎رویش

به او گفتم بفرما

 

به هر جا که دلت خواست

ببر این بوی خوش را

کسی پرسید این چیست

بگو کادوی سارا

CAPTCHA Image