مسابقه‌ی دنباله‌نویسی

10.22081/poopak.2017.63638

مسابقه‌ی دنباله‌نویسی

دست زدن به ماه!

سیداحمد مدقق

وقتی داستان جذّابی می‌خوانیم، منتظریم بفهمیم خب: «بعدش چی می‌شه؟»

اما این ‌بار می‌خواهیم شما به ما بگویید آخر این داستان چه اتفاقی می‌افتد؟ پس چرا معطل هستید؟ به راحتی خیال‌پردازی کنید و هر تصمیمی که دوست داشتید برای پایان این داستان بگیرید و آن را بنویسید.

مهیار هیچ‌وقت به ماه دست نزده بود، ولی همیشه با خودش فکر می‌کرد ماه مثل یک اسفنج نرم است. بعضی شب‌ها که ماه مثل موزی زردرنگ می‌شد، با خودش فکر می‌کرد اگر دستش به ماه می‌رسید و فشارش می‌داد مثل موز لِه می‌شود.

خانه‌ی‌شان پای کوهی بلند و خاکستری بود و شب‌ها هر وقت از پنجره به آسمان و ماه نگاه می‌کرد، دوست داشت به ماه دست بزند، ولی ماه خیلی خیلی خیلی دور بود. آن بالای بالا.

یک شب که پنجره باز بود و مهیار به ماه نگاه می‌کرد، با خودش تصمیم گرفت هر طور شده به ماه دست بزند. برای این کار دو راه داشت. یک نردبان بلند که یک سرش روی زمین باشد و سر دیگرش به ماه برسد، ولی چنین نردبانی را هیچ‌وقت ندیده بود. راه دیگرش این بود که از کوه خاکستری نزدیک خانه‌ی‌شان بالا برود. همیشه می‌دید ماه از پشت قله‌ی نوک‌تیز کوه خاکستری بالا می‌آید و پایین می‌رود. اگر بالای قله‌ی کوه خاکستری می‌ایستاد، دستش به ماه می‌رسید. با همین فکر خوابید تا فردا صبح زود بالای کوه برود.

فردا صبح هیچ خبری از ماه نبود. نه بالای کوه خاکستری و نه در هیچ جای آسمان. شب که شد، مهیار دوباره ماه را دید. این بار یک فکر دیگر کرد. یک طناب خیلی بلند از انباری خانه‌ی‌شان پیدا کرد. آن را روی شانه‌اش انداخت. می‌خواست برود بالای کوه. هم به ماه دست می‌زد، هم یک سر طناب را به ماه می‌بست تا هیچ‌وقت از آسمان به جایی نرود. شروع کرد به بالا رفتن از کوه خاکستری..

حالا شما بنویسید بعدش چی می‌شه؟

CAPTCHA Image