خنده منده

10.22081/poopak.2017.63862

خنده منده


خنده منده

لیلا چیذری

انشای فوتبالی

معلم از دانش‌آموزان خواست تا درباره‌ی مسابقه‌ی فوتبال، انشا بنویسند. همه مشغول شدند به جز یک نفر. معلم از او پرسید: «چرا نمی‌نویسی؟» شاگرد گفت: «من تمام کردم آقا.» معلم نگاهی به دفتر او انداخت. نوشته بود: «به علت بارندگی شدید، مسابقه برگزار نخواهد شد.»

انشا با کمک پدر

معلم: «پسرم چرا در نوشتن انشا، از پدرت کمک نمی‌گیری تا راهنمایی‌ات کند؟»

شاگرد: «آقا ایشان از دست شما دلخور هستند.»

معلم: «از دست من؟ چرا؟»

شاگرد: «چون شما هفته‌ی قبل به انشای او نمره‌ی بدی دادید.»

تکراری

حامد: «می‌تونی یک جمله بسازی که توش «تکراری» به ‌کار رفته باشه؟»

حمید: «دیشب تلویزیون فیلم سینمایی تکراری نشان داد!»

قطار

به یکی گفتند: «بدو، زود باش! قطار داره می‌ره.» لبخندی زد و جواب داد: «کجا می‌خواد بره؟ بلیتش دست منه!»

گُل‌خوری

مسعود: «اگه گفتی چرا زنبورها گل می‌خورند؟» سعید: «حتماً دروازه‌بانی‌شون خوب نیست!»

هواپیماربایی

ناصر: «تو می‌دونی هواپیما به این بزرگی رو چه‌طوری می‌دزدند؟» منصور: «آی‌کیو! صبر می‌کنند بره توی آسمون کوچیک بشه، اون وقت می‌دزدند.»

اقاقیا

معلم: «ساراجان، شما از چه گلی خوشت میاد؟»

سارا: «گل اقاقیا.»

معلم: «خب، حالا اسم گلی که دوست داری رو بنویس.»

سارا: «نه ببخشید خانم، از رُز خوشم میاد!»

پدرم

تلفن مدرسه زنگ خورد. مدیر گوشی را برداشت. کسی گفت: «آقای مدیر! پسر من امروز نمی‌تواند به مدرسه بیاید.» مدیر پرسید: «شما کی هستید؟» جواب داد: «من پدرم هستم!»

CAPTCHA Image