قرار نبود تنهایی شهید بشوی!

10.22081/poopak.2017.63869

قرار نبود تنهایی شهید بشوی!


مسافران بهشت

قرار نبود تنهایی شهید بشوی!

عباس عرفانی‌مهر

حسین و مسلم دوتا پسرخاله بودند که در کنار دریا زندگی می‌کردند. آن‌ها همیشه با هم بودند. با هم به مدرسه می‌رفتند، با هم به جبهه رفتند و حتی دل‌شان می‌خواست با هم شهید شوند. شب عملیات بود. ایرانی‌ها می‌خواستند ساحل یک جزیره را از دشمن بگیرند. آن‌ها باید از وسطِ یک رودخانه‌ی تند و وحشتناک رد می‌شدند و به دشمن حمله می‌کردند، تا بقیه‌ی بسیجی‌ها بتوانند از رودخانه عبور کنند؛ اما آن‌ها خبر نداشتند که جاسوس‌ها‌ی بدجنس، به دشمن خبر داده‌اند و عراقی‌ها منتظر آن‌ها هستند. مسلم و غواص‌ها، در حالی که لباس غواصی پوشیده بودند، به آن طرف رودخانه رسیدند. فرمانده دستور حمله داد، ولی تعداد نیروهای دشمن خیلی زیاد بود. بسیجی‌ها، یکی یکی شهید می‌شدند. یک عراقی، تفنگش را به طرف مسلم نشانه گرفت. حسین او را دید و فریاد زد: «پسرخاله مواظب باش!»

مسلم دراز کشید. حسین به طرف آن عراقی شلیک کرد. او مثل موش فرار کرد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود. همه‌جا پر از عراقی شده بود. دشمن آن‌ها را محاصره کرده بود. هیچ‌کس از آن سوی رودخانه نمی‌توانست به آن‌ها کمک کند.

از آن همه غواص فقط چهار نفر مانده بودند! ناگهان صدای انفجار بزرگی شنیده شد. یک عالمه خاک به آسمان پاشید.

مسلم روی زمین افتاد. صورت و ریش‌هایش پر از خون شده بود. فرمانده وقتی مسلم را دید، زانو زد و پیشانی‌اش را بوسید. به حسین نگاه کرد و او را صدا زد: «حسین... حسین! بیا این‌جا!»

حسین در حالی که به دست و پایش ترکش خورده بود و درد می‌کشید، به طرف فرمانده دوید. باورش نمی‌شد مسلم شهید شده بود. به یاد قرآن خواندن‌هایش افتاد؛ به یاد وقت‌هایی افتاد که با او به دریا می‌رفتند و شنا می‌کردند. حالا مسلم او را تنها گذاشته بود و در دریای مهربانی خدا شنا می‌کرد. حسین گفت: «مسلم‌جان! قرار نبود تنهایی شهید بشوی و مرا تنها بگذاری. حالا من جواب خاله را چه بدهم؟»

□□□

شهید «مسلم رسولی‌کناری» در سال 1346 در فریدون‌کنار به دنیا آمد و در نوزده‌سالگی در سال 1365 به شهادت رسید.

CAPTCHA Image