غذای بابرکت

10.22081/poopak.2017.63986

غذای بابرکت


حکایت فرشته‌ها

غذای بابرکت

غلامرضا حیدری‌ابهری

مادر سفره را پهن کرد و گفت: «بیایید ناهار بخوریم. امروز عدس‌پلو داریم.» رضا و خواهرش زهرا، به طرف سفره دویدند و هر کدام در یک گوشه‌ی سفره نشستند. معلوم بود که خیلی گرسنه‌اند. مادر قابلمه را برداشت و به طرف سفره آمد. بعد هم شروع به کشیدن غذا کرد. رضا و زهرا، یادشان نبود که بسم‌الله بگویند؛ اما مادر یادش بود. او خیلی آرام گفت: «بسم‌ الله الرحمن الرحیم.» رضا و زهرا لبخندی زدند و آن‌ها هم بسم‌الله گفتند.

ما فرشته‌ها، بسم‌الله گفتن مادر و رضا و زهرا را شنیدیم و برای همه‌ی آن‌ها دعا کردیم. همیشه وقتی سفره‌ای پهن می‌شود، ما فرشته‌ها کنار آن سفره می‌رویم. اگر آدم‌های سر سفره بسم‌الله بگویند، ما به آن‌ها می‌گوییم: «خدا به غذای شما برکت بدهد!» بعد هم به شیطان می‌گوییم: «برو بیرون ای نابکار!»(1)

پی‌نوشت:

1. این داستان برگرفته از یکی احادیث از پیامبر گرامی اسلامj است.

CAPTCHA Image