دانه
میترا یگانه
وقتی که دانه
زیر پتو بود
در خواب میدید
گل میدهد زود
خورشید تابید
بر دشت و صحرا
گرمای خود را
پاشید هر جا
جای پتوی
خاکی صحرا
یک فرش پرگل
پهن است حالا
****
باران توت شیرین
عباسعلی سپاهییونسی
زیر درخت توتی
تنها نشسته بودم
از بس دویده بودم
بسیار خسته بودم
گفتم به توت با اخم
ای توت سبز و زیبا
اصلاً به من نگفتی
آقاپسر بفرما!
خندید توت زیبا
مانند مادر من
باران توت شیرین
بارید بر سر من
ارسال نظر در مورد این مقاله