ماجراهای آقای یکدفعه(6)
مجید ملامحمدی
احترام به دیگران
1. یکدفعه به پارک رفت و جای یک پیرمرد را گرفت.
- آخجون!
(تصویر یکدفعه که روی نیمکت دراز کشیده و میخندد. پیرمرد چاق هم عصا به دست ایستاده و عصبانی است.)
2.
- چه تاب خوشگلی!
(تصویر یکدفعه که روی تاب نشسته و تاببازی میکند. دوتا دختربچه با غصه در کنارش ایستادهاند و نگاهش میکنند.)
3.
- منم فوتبال رو دوست دارم!
(تصویر یکدفعه که رفته میان پسربچهها توپبازی میکند. آنها با تعجب نگاهش میکنند.)
4.
- آهای آقا! چرا به حقوق دیگران احترام نمیگذاری؟
(تصویر خانوادهای که روی یک فرش دور هم نشستهاند. یکدفعه روی درخت بالای سرشان نشسته سوت میزند.)
5. ناگهان نگاه یکدفعه به ننه افتاد.
- اِ ... ننهجان! تو کجا، اینجا کجا؟
(تصویر ننهی کفگیر به دست همراه یک پیرزن که به پارک آمدهاند.)
6.
- گفتم یه هوایی عوض کنم!
(تصویر ننه و پیرزن که روی نیمکت نشستهاند. یکدفعه هم یک دسته گل کنده به ننه تعارف میکند.)
7.
- آهای آقا، چرا گل میکنی؟
(تصویر باغبان پارک که قیچی بزرگ باغبانی به دست، دارد به یکدفعه تذکر میدهد.)
8.
- من خودم بلدترم!
(تصویر یکدفعه که با قیچی او به جان گلهای پارک افتاده دارد آنها را میبرد.)
(باغبان عصبانی است. ننه هم با کفگیر میخواهد به سر یکدفعه بزند.)
9.
- این آقا آرامش را از ما گرفته!
(تصویر همهی آنهایی که از دست یکدفعه کلافه شدهاند. پیرمرد، بچهها و مردم.)
10.
- الفرار...
(تصویر یکدفعه که پا به فرار گذشته...)
ارسال نظر در مورد این مقاله