10.22081/poopak.2017.64022

چی تو کوله‌پشتی داری؟

چی تو کوله‌پشتی داری؟

رفیع افتخار

خرس‌کوچولو و پدربزرگش از راه جنگل به خانه‌ی پدربزرگ خرس‌کوچولو می‌رفتند.

وقتی گرسنه شدند، زیر درختی نشستند و عسل خوردند. پدربزرگ گفت: «حالا یه کم استراحت کنیم.» و خودش گرفت خوابید. خرس‌کوچولو اما خوابش نمی‌برد. یک‌دفعه صداهایی شنید.

خامپیش... خامپیش... خامپیش... خامپیش... خامپیش... خامپیش... خامپیش... خامپیش...

خرس‌کوچولو با خودش فکر کرد: «اگر کوله‌پشتی‌ام را جلوی دهان پدربزرگم بگیرم، دیگر خامپیش‌هایش فرار نمی‌کنند. وقتی پدربزرگ بیدار بشود و ببیند خامپیش‌هایش فرار نکرده‌اند، خیلی خوش‌حال می‌شود.» او کوله‌پشتی‌اش را جلوی دهان پدربزرگ گرفت.

ناگهان صدای خامپیش‌ها قطع شدند و پدربزرگ چشم‌هایش را باز کرد و کوله‌پشتی خرس‌کوچولو را جلوی صورتش دید.

خرس‌کوچولو گفت: «خامپیش‌های شما این‌جاست، پدربزرگ!»

پدربزرگ با تعجب سرش را خاراند و گفت: «خامپیش؟... خامپیش دیگه چیه؟»

خرس‌کوچولو به کوله‌پشتی‌اش اشاره کرد و گفت: «وقتی شما خواب بودید خامپیش خامپیش می‌کردید. من همه‌ی خامپیش‌های شما را گرفتم و داخل کوله‌ام قایم کردم.»

پدربزرگ با خودش گفت: «حتماً درست نخوابیدم.» سپس سرش را داخل پشتی فرو کرد و گفت: «وقتی درست نخوابی، خامپیش می‌کنی. این‌جوری خامپیش... خامپیش... خامپیش... خامپیش...» و دستش را داخل کوله برد و خامپیش‌ها را پر داد هوا.

خرس‌کوچولو با خوش‌حالی شروع کرد به خندیدن.

 

CAPTCHA Image