10.22081/poopak.2017.64124

پیش از خداحافظی

پیش از خداحافظی

ازدست این گوشیِ همراه!

به کوشش: طیبه شامانی

اَه، دوباره باختم! دوباره بازی می‌کنم؛ شاید برنده شم! سرم داره گیج می‌ره. توی موبایل هستم یا توی واقعیت؟ اژدهای دوسر!... وااای... کمک کمک! چه‌جوری بیام بیرون؟ یکی به من کمک کنه...

یهو از خواب پریدم. خدا رو شکر توی خواب بود! دیگه به حرف مامانم گوش می‌کنم و به سراغ بازی‌های موبایل نمی‌روم، تا شبا کابوس نبینم.

عسل عقیقی - کلاس سوم

بازی داره فراوون

بازی سخت و آسون

اسمش موبایله اما

مزاحمِ بچه‌ها

رفتم تو آشپزخونه

تا بخورم صبحونه

فکرم پیش بازی بود

کور شدش اشتهام زود

پانیذ کریمی پویا

*

قوطی‌های خالی

بچه که بودم، دوستی داشتم که با هم بازی‌های زیادی می‌کردیم. یکی از بازی‌های‌مان این بود که دوتا قوطی خالی برمی‌داشتیم و ته‌شان را با یک نخ کلفت و بلند به هم وصل می‌کردیم. بعد هر کدام یکی از قوطی‌ها را دست می‌گرفتیم و به اندازه‌ی طول نخ از هم دور می‌شدیم. آن وقت به نوبت، یکی‌مان توی قوطی‌اش حرف می‌زد و آن یکی قوطی را می‌‎چسباند به گوشش و صدای حرف زدن او را گوش می‌داد.

خیلی جالب بود. لرزش نخ باعث می‌شد که صدای هم‌دیگر را داخل قوطی بشنویم. آن روزها دل‌مان می‌خواست نخ بین قوطی‌ها را بلند و بلندتر کنیم و ببینیم تا کجا می‌شود از هم فاصله بگیریم و باز هم صدای یک‌دیگر را بشنویم.

امروز دوست من خیلی خیلی از من دور شده است. هر کدام از ما یک قوطی داریم که دیگر هیچ نخی به آن وصل نیست؛ اما می‌تواند صدای ما را از راه خیلی دور به هم برساند. ما هر روز توی قوطی‌های‌مان با هم صحبت می‌کنیم و هر بار به هم وعده می‌دهیم که هرچه زودتر در یک جای دنج هم‌دیگر را ببینیم و با هم چای بخوریم.

حمیدرضا شاه‌آبادی (نویسنده)

CAPTCHA Image