سیب
ناصر کشاورز
گرفتم سیبی از مامان
که شکل قلب آدم بود
ولی خیلی بزرگ و چاق
تمام آن زیادم بود
*
به او گفتم که سیبم را
بیا نصفش بکن لطفاً
به یاد دوستم هستم
که بازی میکند با من
*
دلم میخواهد از سیبم
برای او نگه دارم
به من لبخند زد مادر
خوشش آمد از این کارم
*
بله! آن روز سیب من
دو قسمت شد ولی با پوست
چه زیبا بود در دستم
کنار هم، دو قلب دوست
*****
بوی گل
سیدسعید هاشمی
چادر من
مثل گلدان
بوی گل دارد فراوان
چادر تو
رنگ خورشید
مثل شبهای خوش عید
چادرم را
میکنم سر
میشوم مانند مادر
چادرت را
سر کن امشب
باش زیبا و مرتب
ارسال نظر در مورد این مقاله