راه سوّم
کلر ژورت
توی ناهارخوری مدرسهی موشها، موشیکو آخرین لقمهی غذایش را به زور قورت داد و مثل همیشه گفت: «آخ دلم! اوخ دلم!» عنکبوت کوچولویی از سقف ناهارخوری گفت: «خسته شدم از بس هر روز آخ و اوخ کردی! کمتر بخور خُب!»
موشیکو آه کشید و گفت: «آخه من فقط دو راه دارم، یا غذایم را تمام کنم و دلدرد بگیرم. یا تمامش نکنم و خانمآشپز به بشقابم اخم کند، ولی اخم خانمآشپز را اصلاً دوست ندارم. پس دلدرد بهتر است.»
عنکبوتکوچولو گفت: «چرا فکر میکنی فقط دو راه داری؟ همیشه یک راه سوّم هم پیدا میشود. خودت پیدایش کن.»
روز بعد، خانمآشپز «چیزمیز پلو» پخته بود. بچّهموشها دور سفره نشستند و یکی یکی غذا کشیدند. موشیکو یک کفگیر کشید، دو کفگیر، شش کفگیر... عنکبوتکوچولو از بالای سرش گفت: «راه سوّم موشیکو!»
ولی موشیکو گرسنه بود و به حرفش گوش نکرد. کفگیر هفتم را هم کشید و شروع کرد به خوردن. وقتی بچّهها از سر سفره بلند شدند، هنوز یک عالم غذا توی بشقاب موشیکو بود.
موشیکو آه کشید و به راه سوّم فکر کرد. به خانمآشپز گفت: «من غذاهای شما را خیلی خیلی دوست دارم. اگر غذای کمتری توی بشقابم بریزم و سیر نشوم، بعد میتوانم باز هم بردارم؟»
خانمآشپز لبخند زد و گفت: «البته عزیزکم!» آنوقت قابلمه را نشانش داد و گفت: «ببین چهقدر غذا مانده! قول میدهم هر روز صبر کنم تا تو سیر بشوی. بعد باقیمانده را میبرم برای موشهای گرسنهی پشت تپه، مثل همیشه.»
موشیکو غذایش را نشان داد و پرسید: «پس این را هم برایشان میبری؟»
خانمآشپز گفت: «این را نه عزیزکم؛ چون دست خورده است.»
موشیکو آه کشید و قاشقش را برداشت که بخورد. خانم آشپز با مهربانی گفت: «حالا که فهمیدی باید کمتر برداری، دیگر نخور. خودم شب یا ظهر فردا میخورم.»
موشیکو خندید و گفت: «چرا فکر میکنید فقط دو راه دارید؟ همیشه یک راه سوّم هم پیدا میشود.» البته این را فقط توی دلش گفت و برای عنکبوتکوچولو دست تکان داد.
*
امام صادقm امام ششم ما فرمودهاند: «خداوند میانهروی را دوست دارد و اسراف او را ناراحت میکند...»
ارسال نظر در مورد این مقاله