خنده منده
به کوشش: لیلا چیذری
تور و ماهیها
ماهیگیر تورش را به دریا انداخت؛ اما هرچه سعی کرد نتوانست بالا بکشد. رفت زیر آب تا ببیند چه اتفاقی افتاده، دید ماهیها تور را بستهاند و دارند والیبال بازی میکنند!
خرمگس
معلم: «کسی میداند چرا به بعضی از مگسها میگویند خرمگس؟»
شاگرد: «احتمالاً آن مگسها عقل درست و حسابی ندارند!»
هندوانهفروشِ تنبل
دو هندوانهفروش کنار هم بساط کرده بودند. اولی فریاد میزد، بدو هندوانه، سرخ و شیرین و خوشمزه، به شرط چاقو، ببُر و ببَر، بهبه این هنداونه و...
دومی هم بدون اینکه فریاد بزند، به هر عابری که میآمد میگفت: «هرچه او دارد من هم دارم!»
خود قلقلکی
مردی را دیدند که نشسته و کف پای خودش را قلقلک میدهد و قاهقاه میخندد. از او پرسیدند: «مرد حسابی این چهکاری است، چرا خودت را قلقلک میدهی؟» پاسخ داد: «قلقلک چیه بابا، پشه کف پایم را نیش زده دارم میخارانم!»
متهم راستگو
قاضی: «قبول داری که با شیء سفت و سنگینی بر سر این کارمند رستوران زدی؟»
متهم: «بله.»
قاضی: «آن جسم چه بود؟»
متهم: «کبابی که برایم آورده بود!»
با تشکر...
مردی روی مغازهاش نوشت: «به علت مسافرت چند روز مغازه تعطیل است.» وقتی برگشت دید روی مغازهاش نوشتهاند: «با تشکر، عدهای از دزدها!»
خرید با عموم
اولی: «من این دفعه همراه با عمویم به خرید میروم.»
دومی: «چرا؟»
اولی: «آخهروی درِفروشگاه نوشته بود: «خرید برای عموم آزاد است.»
ارسال نظر در مورد این مقاله