اکرم الفخانی
بعضی وقتها با خودم فکر میکنم زمین شبیه یک قلک است. روزهایی که باران میآید، قطرهها را چکچک در خودش جمع میکند و روزهایی که خورشید میتابد، ذره ذرههای آفتاب را در خودش جمع میکند. آنوقت است که زمین یک دشت پر از گل را به ما نشان میدهد. زمین، خوب حواسش به هوای ابری هست؛
چون میداند هوا همیشه ابری نمیشود و همیشه نمیتواند دانههای باران را در خودش جمع کند. یعنی زمین، خوب بلد است پسانداز کند. بابای من هم یک چیزی به نام «پسانداز» دارد. روزهایی که میخواهیم وسیله یا چیزی بخریم یک ذره از پولهای درشتش را که جمع کرده است، برمیدارد و ما راحت میتوانیم چیزهایی که لازم داریم را بخریم.
قلک من هم در کمد اتاق خوابمان است. من هم چکچک پولهایم را در آن میریزم، زیاد که میشود تکانش میدهم، صدایش مثل باران قشنگ است. ذوق میکنم. راستی تصمیم گرفتهام به جای خرج کردن پول توجیبیهای زنگ تفریحم، نان و پنیر و یا میوه بخورم. آنوقت بیشتر میتوانم پول در شکم قلکم بریزم و تکانش بدهم.
ارسال نظر در مورد این مقاله