10.22081/poopak.2017.64954

هندوانه‌ی واکسی

محمدرضا شمس

 

یک هندوانه بود واکسی! صبح تا شب کنار خیابان می‌نشست و کفش‌های این و آن را واکس می‌زد. شب‌ها هم با چندتا هندوانه مثل خودش گوشه‌ی پیاده‌رو می‌خوابید.

هندوانه هیچ‌کس را نداشت. تنها بود. معلوم نبود از زیر کدام بوته به عمل آمده است.

روز آخر پاییز بود. باران یواش‌یواش می‌بارید. هندوانه کنار خیابان نشسته بود و به کفش‌ها که تند و تند از جلویش رد می‌شدند نگاه می‌کرد. هیچ‌کس برای واکس زدن نمی‌ایستاد. هندوانه کم‌کم داشت حوصله‌اش سر می‌رفت که یک‌دفعه یکی گفت‌: «می‌شه منو واکس بزنی؟ می‌خوام برم مهمونی.»

هندوانه نگاه کرد. جلویش یک چتر سیاه وایستاده بود.

هندوانه گفت: «چرا نمی‌شه؟»

و چتر سیاه را واکس زد. چتر سیاه که رفت، کفشدوزک از راه رسید. کفشدوزک گفت: «می‌شه خال‌های سیاه منو واکس بزنی؟ آخه می‌خوام با دوستام برم مهمونی.»

هندوانه گفت: «چرا نمی‌شه؟»

و خال‌های سیاه کفشدوزک را واکس زد. بعد نوبت خانواده‌ی کلاغ‌ها بود که بال‌های‌شان را واکس بزنند. آن‌ها هم می‌خواستند به مهمانی بروند. آخر از همه هم خط‌های سیاه گورخر را واکس زد. گورخر هم می‌خواست به مهمانی برود. هندوانه با خودش گفت: «خوش به حال‌شون. همه‌شون دارن میرن مهمونی.»

هوا داشت کم‌کم تاریک می‌شد. هندوانه وسایلش را جمع کرد، اما تا آمد آن‌ها را توی جعبه‌اش بگذارد صدایی گفت: «صبر کن. صبر کن منم بیام.»

این صدای شب یلدا بود. شب یلدا پیراهن سیاه بلندی پوشیده بود که رویش پر از ستاره بود. روی پیشانی‌اش هم یک ماه می‌درخشید. شب یلدا گفت: «می‌شه پیراهن منو واکس بزنی. آخه امشب یه عالمه مهمون دارم.»

هندوانه گفت: «چرا نمی‌شه؟»

و پیراهن بلند و سیاه یلدا را واکس زد. بعد چون خیلی دوست داشت به مهمانی برود گفت: «منم می‌تونم بیام مهمونی؟»

شب یلدا گفت: «معلومه که می‌تونی.»

هندوانه خیلی خوش‌حال شد. فوری خط‌های سیاه شلوارش را واکس زد و با یلدا به مهمانی رفت. همه آمده بودند. چتر، کفشدوزک و دوستانش، خانواده‌ی کلاغ‌ها، گورخر. این اولین بار بود که هندوانه به مهمانی می‌رفت. از آن به بعد هندوانه هر سال مهمان شب یلدا بود.

CAPTCHA Image