لیلا چیذری
بستنی زیر آب
اولی: «به نظرت غواصها میتوانند زیر آب بستنی قیفی بخورند؟»
دومی: «معلومه که نه، چون کیف پولشون همراهشون نیست!»
تخممرغ
حمید: «بابای من وقتی بازو میگیرد، بازویش به اندازهی دوتا تخممرغ درشت باد میکند.»
وحید: «بابای من هم همینطور، ولی به اندازهی دوتا تخممرغ نیمرو!»
چپدست
سحر: «خانم اجازه، دست راست مادرم شکسته.»
معلم: «عجب! پس باید بیشتر از قبل در خانه کمکش کنی.»
سحر: «نیازی نیست خانم، چون قبلاً هم مشقهای من را با دست چپ مینوشت!»
ماهیگیر ماهر
از مردی که کنار رودخانه مشغول ماهیگیری بود، پرسیدند: «امروز چندتا ماهی گرفتی؟»
پاسخ داد: «اگر یکی دیگه بگیرم، با اون نُهتای دیگه که بعدش میگیرم میشه دهتا!»
تصادف
رانندهای در مسیر با عابری تصادف کرد و پای عابر آسیب دید.
عابر گفت: «باید صد هزار تومان خسارت بدهی.»
راننده گفت: «مگر من میلیونرم که این همه خسارت بدهم؟»
عابر: «مگر من هزارپا هستم که از یک پایم بگذرم؟»
راننده...
آمبولانس به سرعت داخل حیاط بیمارستان پیچید و پنج نفر بیمار زخمی را از ماشین پیاده کرد.
پرستار گفت: «ولی به ما گفتند یک نفر زخمی است.»
راننده گفت: «بله، ولی بقیه را در مسیر زیر گرفتم و آوردم!»
زبان خارجه
کره اسب از کلاس درس برگشت. اسب مادر گفت: «امروز چه چیزی یاد گرفتی؟»
- کلاس زبان خارجی داشتیم.
- خب، چی یاد گرفتی؟
- میو، میو، میو...
شغل پدر
اولی: «پدر تو چهکاره است؟»
دومی: «دستش توی گچه!»
اولی: «عجب! یعنی دستش شکسته و نمیتونه کار کنه؟»
دومی: «نخیر، یعنی گچکاره!»
ارسال نظر در مورد این مقاله