10.22081/poopak.2017.64966

کفش نو

پیش از خداحافظی

به کوشش: طیبه شامانی

کفش نو

بچه که بودم وقتی کفش نو می‌خریدم با کفش‌هایم می‌خوابیدم. بزرگ‌ترها می‌گفتند بچه است دیگر، کفش نو دوست دارد. حالا بزرگ شده‌ام خیلی بزرگ، ولی هنوز هم وقتی کفش نو می‌خرم دلم می‌خواهد آن‌ها را بغل کنم و بخوابم؛ اما نمی‌شود، حیف!

افسانه موسوی گرمارودی

من کفش ایرانی می‌خواهم

هوا خیلی گرم بود. آیدا با مادرش به کفش‌فروشی رفتند. در ویترین مغازه دوجفت کفش زیبا نشسته بودند. آیدا به آن‌ها نزدیک شد. دید دارند حرف می‌زنند. تا آیدا را دیدند، جیغ زدند و گفتند: «من را انتخاب کن.» آیدا گفت: «خودتان را معرفی کنید.»

کفش زرد گفت: «من خارجی هستم.» کفش سفید گفت: «من ایرانی هستم.»

آیدا یادش آمد که معلم‌شان گفته بود که ما با خرید کالاهای ایرانی به مملکت‌مان کمک می‌کنیم.

آیسا همتیان

کفش‌های خوب

مینا با پول‌های قلکش می‌خواست یک کفش نو بخرد. دلش می‌خواست کفش خارجی بخرد. او هر روز در راه مدرسه از جلوی مغازه کفش‌فروشی پیرمردی رد می‌شد و پیرمرد با مهربانی به او لبخند می‌زد. مینا دید روی ویترین مغازه نوشته‌اند حراج. مینا و مادرش وارد مغازه شدند و از پیرمرد پرسیدند چرا کفش‌هایش را حراج کرده است. پیرمرد گفت چون می‌خواهد مغازه‌اش را ببندد. چون کسی کفش‌های ایرانی او را نمی‌خرد. مینا با پول‌هایش یک جفت کفش از پیرمرد خرید. فردا هرکس در مدرسه به او گفت چه کفش‌های خوبی، مینا سریع آدرس مغازه‌ی پیرمرد را می‌داد و دوستانش هم رفتند از پیرمرد کفش خریدند و پیرمرد از آن روز به بعد باشوق بیش‌تری کفش دوخت و مغازه‌اش را نبست.

ساناز جمالپور

CAPTCHA Image