مجید ملامحمدی
این موبایلِ مزاحم!
1.
یک روز عموبزرگه از روستایشان به دیدن آقای یکدفعه آمد.
- ببخشید منزل یکدفعهجان کدومه؟
(تصویر عموبزرگهی آقای یکدفعه که آدمی مرتب و با ادب است. او دارد از همسایهی یکدفعه سؤال میپرسد؛ اما آن مرد دارد با گوشیاش ور میرود بیآنکه به او نگاه کند با دست به جایی اشاره میکند.)
2.
- سلام عموبزرگهی گلم!
- سلام برادرزادهجان!
(تصویر عموبزرگه که تعجب کرده و آقای یکدفعه سرش به گوشی موبایلش است.)
3.
حوصلهی عموبزرگه سر رفت...
عموبزرگه: اوه...!
(تصویر عموبزرگه که روی مبل نشسته، یکدفعه دارد همچنان با گوشیاش بازی میکند. ننه هم کنارش نشسته دارد نگاه میکند؛ اما حوصلهی عموبزرگه سر رفته دارد با دستمال سرش را پاک میکند.)
4.
- من میرم براتون نون بگیرم!
(تصویر عموبزرگه که از خانهی آنها بیرون رفته؛ اما پشت در است. بیرون خانه مرد رفتگر آپارتمان یک جاروی بلند در دست دارد و در دست دیگرش موبایل است که دارد آن را میبینند. دو تا گربهی چاق هم از بالای پنجره به موبایلش نگاه میکنند.)
5.
عموبزرگه: نانوایی سنگکی کجاست؟
(تصویر عموبزرگه در بازارچه که دنبال نانوایی میگردد. یک مرد، یک زن، یک بچه و یک مغازهدار هر چهار نفر دارند با موبایلشان ور میروند. البته در دست بچه یک تبلت بزرگ است.)
6.
عموبزرگه: اینجا چه خبر است؟
(تصویر کلاغی که از روی سیم برق به آدمها با تعجب نگاه میکند. سر چهارراه است. چند ماشین ایستادهاند. در دست هر راننده یک موبایل است. یکی حرف میزند. یکی ور میرود و...)
7.
عموبزرگه: وای خسته شدم، من برمیگردم روستا!
یکدفعه: صبر کن عموجان!
(تصویر عموبزرگه که به یک اتوبوس آویزان است. یکدفعه موبایل به دست دنبالش است.)
8.
عموبزرگه: این آدمها چرا با هم حرف نمیزنند!
پیرمرد: به خاطر اینکه وقتی ندارند!
(تصویر عموبزرگه که در اتوبوس کنار یک پیرمرد مهربان روستایی نشسته، دارد به روستا برمیگردد.)
ارسال نظر در مورد این مقاله