رامین جهانپور
پاداش خوبی
روزی یک پیرمرد که در مزرعهی کوچکی مشغول به کار بود، ماری را از وسط بوتههای آتش نجات داد و آن را در کیسهاش گذاشت. کیسه را هم روی دوشش گذاشت و به راه افتاد تا کمی دورتر او را آزاد کند. چند قدمی که جلو رفت؛ ناگهان مار سرش را از کیسهی پیرمرد بیرون آورد و گفت: «به لبت نیش بزنم یا به گردنت؟» پیرمرد وقتی این حرف را از مار شنید با تعجب پرسید: «آیا پاداش خوبی کردن به دیگران بدی است؟» مار گفت: «بله پاداش هر خوبی، بدی است. این را همهی حیوانات جنگل میدانند.» پیرمرد گفت: «اما من حرف تو را قبول ندارم. با هم برویم و از هر حیوانی که دیدیم بپرسیم. اگر حرف تو درست بود مرا نیش بزن.» با هم به راهشان ادامه دادند تا به یک خرگوش رسیدند. خرگوشِ باهوش با شنیدن این حرف گفت: «من باید ببینم که چگونه مار در آتش افتاده و چگونه نجات پیدا کرده است. وقتی اصل ماجرا را ببینم میتوانم در این مورد قضاوت کنم.» سهتایی راه افتادند و به مکانی که مار در آتش افتاده بود، رسیدند. پیرمرد دوباره در همانجا آتشی روشن کرد و مار را در آتش انداخت. مار گفت: «فقط زودتر مرا از آتش بیرون بیاور که طاقت سوختن ندارم.» اما این بار پیرمرد او را از شعلههای آتش نجات نداد. خرگوش هم رو به مار گفت: «حالا داخل آتش بمان تا «سزای خوبی بدی است» تو را همهی حیوانات جنگل بفهمند و بدانند.»
سگ طمعکار
در روزگاران قدیم سگ طمعکاری بود که همه چیز را برای خودش میخواست. یک روز که خیلی گرسنه بود و دنبال غذا میگشت، در بین راه بچه سگی را دید که استخوانی بر دهان داشت و از آن نزدیکیها میگذشت. سگ طمعکار وقتی دید غذایی پیدا نمیکند به طرف سگ کوچولو حمله کرد و استخوان را از دهان او گرفت. سگ کوچولو با دیدن او ترسید و پا به فرار گذاشت. سگ طمعکار با دیدن استخوان خوشحال شد و با خودش گفت: «چه غذای خوشمزهای پیدا کردم. حالا باید جای خلوتی پیدا کنم و آن را با خیال راحت نوشجان کنم.» همانطور که میرفت به پُلی رسید. از زیر پُل، آب تمیزی میگذشت. وقتی سگ از روی پُل رد میشد به داخل آب نگاه کرد و عکس خودش را داخل آب دید. سگ طمعکار خیال کرد که داخل آب، سگ دیگری ایستاده و استخوانی به دهان دارد. سگ با خودش فکر کرد: «بهتر است به آن سگی که از پایین پُل به من نگاه میکند هم حمله کنم و استخوان دهانش را بگیرم. اینطوری غذایم بیشتر میشود.» و با این فکر از بالای پُل خودش را به داخل آب انداخت. با افتادن سگ به داخل آب، هم استخوانش را آب برد و هم خودش را.
ارسال نظر در مورد این مقاله