من را چه کسی می شناخت؟ هیچ کس! در کجای دنیا آوازه و شهرت داشتم؟ هیچ کجا! کوچک بودم. یک روستا ی کوچک. یک روستای سبز در نزدیکی های شهر پاریس. اگر اسمی از من بود؛ یک اسم بود در کنار اسم های زیادی از صدها روستای کشورم، فرانسه!
وقتی او آمد، من بزرگ شدم. وقتی بر خاک من قدم گذاشت، بر پیراهن گل هایم بوی تازه ای نشست. اسمم جهانی شد. مردم دنیا من را شناختند. روزنامه ها و مجله ها دائم از من خبر نوشتند. ایرانی ها آن قدر با من دوست شدند که نگو و نپرس؛ حتی آن ها اسم من را بر یک شهر کوچک شان که کهک بود، گذاشتند. کهک یکی از بخش های شهر مقدس قم بود. اسم من نوفل لوشاتو است.
14 مهرماه 1357 امام خمینی (ره) وارد پاریس شد و دو روز بعد در یکی از خانه های کوچکم ساکن شد. از آن به بعد سروکله ی خبرنگارها، گزارش گرها و... پیدا شد. مردم، دانشجوهای ایرانی و غیرایرانی دسته دسته برای دیدار با مردی که انقلاب بزرگ ایران را رهبری می کرد به این جا آمدند.
او همیشه آرام بود و لبخندی دلنشین بر لب داشت. مردم روستا احساس می کردند گویا حضرت مسیح (ع) به این جا پا گذاشته است! او نگران بود مبادا همسایه ها از رفت وآمد دوستدارانش اذیت شوند. در شب کریسمس، اتفاق جالبی افتاد. مردم، شب سال نو را با هدیه هایی که امام خمینی (ره) برای شان فرستاده بود جشن گرفتند. آن ها حالا اسلام را دین مهربانی و محبت می دانستند. امام خمینی (ره) حدود 4 ماه مهمان ما بود. وقتی از سرزمین من و مردم خداحافظی کرد، دلم از غصه پر شد. اکنون سال هاست من به یاد او هستم و هنوز بوی عطر او را حس می کنم. (1)
1. امام خمینی از سوی حکومت ستمگر شاه 15 سال در نجف (عراق) تبعید شد. پس از آن به فرانسه رفت تا این که در 12 بهمن سال 1357 ، به کشورمان ایران بازگشت و برای مردم، مژده ی پیروزی آورد.
ارسال نظر در مورد این مقاله