اکرم الفخانی
ای زلزله! تو مهمان قشنگی نیستی؛ چون سرزده از راه میرسی! زنگ خانهیمان را نمیزنی و بدون اجازه وارد خانهیمان میشوی! ای زلزله، من به دیوار خانهیمان تکیه میدهم! من سقف خانهیمان را دوست دارم؛ او همیشه لامپها را در بغلش نگه میدارد. تازه پنجرههایمان هم همیشه حالمان را میفهمند، تابستان باز میشوند و زمستان دهانشان را میبندند؛ اما تو یکدفعه از راه میرسی و شوخی بیمزهای میکنی، همه را قلقلک میدهی؛ اما کسی با این کار تو نمیخندد! اگر تو بیایی و همه چیزمان را به هم بریزی و ما را شلخته کنی، ما بلد هستیم که باز هم بلند بشویم. محکم بایستیم، مثل کوه! تکان بخوریم، حتی از تو محکمتر و قویتر! اصلاً ما تو را تکان میدهیم ای زلزله!
عروسکهایمان را از لابهلای خرابههای تو بیرون میکشیم و دوباره بغلشان میکنیم. پنجرههایمان را از نو میسازیم و یک گلدان جلویش میگذاریم. جارو را برمیداریم و کوچههایمان را آبپاشی میکنیم. خیالمان راحت است که اگر تو نامهربانی کنی یک عالمه آدم مهربان هست که دلشان کنار دل ماست و ما را کمک میکنند. خدای مهربان هست که صدای ما را بشنود و بداند که ما میخواهیم دوباره رشد کنیم، مثل درختهای سبز!
****************************
زهرا حاجیابراهیمی
شاید با خودت بگویی که ما هرگز غصههایت را، تنهاییهایت را، ترسهایت را، طعم تلخ خاطراتت را نچشیدهایم.طعم خانههایی با سقف آسمان؛طعم سرمای شبهای کرمانشاه؛ طعم خاک و خانههای ویران،طعم شنیدن صدای قلبی زیر خروارها خاک وطعم...راست میگویی هیچ کدام را نچشیدهایم؛ اما دیدهایم و شنیدهایم. با قلب پر از دردمان حس کردهایم.با سرمای شبهای کرمانشاه لرزیدهایم و با تنهاییات گریه کردهایم. راستی درست است که خانهات توی استان کرمانشاه است. توی یک شهر یا روستا... سرپل ذهاب یا قصر شیرین یا ازگله یا...اما بدان خانهی اصلی تو، ایران است. درِ هر خانهای را که بکوبی، خواهری، برادری در را برایت باز میکند. زخمهایت را با مرهمی میبندد، و به تو برای جنگیدن با غصهها و دلتنگیها کمک میکند.
همانطور که رهبرمان گفت: «شما مردانگی و استقامت خود را در جنگ تحمیلی نشان دادید. امروز هم نشان بدهید. انسانهای دلاور و پهلوان میایستند و حادثه را مغلوب خود میکنند.»
ارسال نظر در مورد این مقاله