به کوشش: طیبه شامانی
عطرِ نان محلی
کودکیام در آن خانهی بزرگ روستایی خیلی رنگارنگ بود. اتاقی مخصوص پختن نانِ محلی داشتیم؛ مثل بیشتر خانوادهها زمستان در آن اتاق کرسی میگذاشتیم. بعضی روزها که ننهشهربانو و مادرم صبح زود مشغول پختن نان تازه میشدند، ما بچهها اولین نان تازه را که از تنور بیرون میآمد، قاپ میزدیم. عطر نان لواش تازهی محلی و طعم آن که گاهی رنگ زعفران هم میگرفت هنوز در خاطرم هست. دو نان دیگر، «گرده» که گاهی با آرد جو پخته میشد و «گردک» که با روغن حیوانی سرخ میکردند تقریباً در کنار غذاهای روزانهی ما بود. مردم که زحمت تهیهی این نانها را میکشیدند قدر آن را هم میدانستند. کسی را نمیدیدیم که تکهنانی را دور بریزد. اگر نان ریزهای را در گوشهای میدیدند، خم میشدند، با احترام آن را برمیداشتند و روی دیوار یا در گوشهای که زیر دست و پا نیفتد میگذاشتند تا سهم پرندگان باشد. نان برای مردم مقدس شمرده میشد و آنچنان اهمیتی داشت که ضربالمثل میشد، مثلاً پدر را نانآور خانه مینامیدند. یا ضربالمثلهایی چون «ما نان و نمک همدیگر را خوردهایم» و «هر آن کس که دندان دهد نان دهد».
اسدالله شعبانی (شاعر و نویسندهی کودکان و نوجوانان)
صبحانهی ما
امروز صبح بابا
از عطر نان تازه
پر کرد خانهمان را
چند لقمه نان سنگک
خوشمزه و برشته
با دانههای کنجد
تو سفرهی صورتی
شده صبحانهی ما
ممنونیم از تو ای خدا
مواظبیم که نانها
اسراف نشه هیچ کجا
ستایش سیاوشی – هشتساله
قدر نعمتها را بدانیم
خانممعلم از بچهها پرسید: «میخواهید در آینده چهکاره شوید؟» هر کسی یک شغلی را گفت. وقتی علی گفت میخواهد نانوا شود، دوستانش خندیدند. خانممعلم گفت: «علیجان تو مثل دوستانت نمیخواهی دکتر یا معلم و مهندس شوی؟ اگر میشود علت انتخابت را توضیح بده؟»
علی گفت: «چون نانوایی شغل مقدسی است میخواهم نانوا بشوم. اگر نانوا نباشد، نان هم نیست. میخواهم وقتی نانوا شدم نانها را نسوزانم و سالم به دست مردم بدهم. ما نباید اسراف کنیم، چون نان به زحمت تولید میشود. فرقی نمیکند بربری، سنگک، لواش یا نانقندی، همهی نانها نعمت خدا هستند و باید قدرشان را بدانیم.» خانممعلم به بچهها گفت برای علی دست بزنند.
نگین همتی
ارسال نظر در مورد این مقاله