10.22081/poopak.2018.66131

ماجراهای آقای خوش خیال (کتاب)

 

سیدناصر هاشمی

کتاب

آقای خوش‌خیال به بچه‌هایش گفت: «توی کتابی نوشته بود راه موفقیت سه چیز است. شما هم سعی کنید این سه مورد را در زندگی رعایت کنید تا موفق شوید.»

بچه‌هایش گفتند: «خب آن سه مورد کدام است؟»

آقای خوش‌خیال جواب داد: «من نخواندم، فقط دیدم نوشته بود. اگه خوانده بودم که الآن خودم موفق بودم.»

***

به آقای خوش‌خیال گفتند: «می‌دانی یار مهربان چیست؟»

گفت: «بله... موبایل است.»

گفتند: «نخیر اشتباه گفتی، یار مهربان منظور کتاب است.»

آقای خوش‌خیال گفت: «این چه یار مهربانی است که همیشه ازش کتک می‌خوردیم. در کودکی تا اتفاق خاصی می‌افتاد کتاب را لوله می‌کردند و می‌زدند توی سرمان.»

***

پسر آقای خوش‌خیال کتابی را انداخته بود سطل زباله. وقتی آقای خوش‌خیال آن را دید خیلی ناراحت شد. رفت گوش پسرش را گرفت و گفت: «ای پسر نادان چرا کتاب را انداختی سطل زباله؟ حداقل اگر نمی‌خواستی

بخوانی، نگهش‌دار که باهاش مگس بکشیم.»

***

نصف شب دختر آقای خوش‌خیال پدرش را بیدار کرد و گفت: «بابا... بابا اصلاً خوابم نمی‌آید.»

آقای خوش‌خیال گفت: «خب برو یکی از کتاب درسی‌هایت را بردار و مطالعه کن.»

دختر گفت: «شوخی کردم بابا. خواب دارد چشم‌هایم را کور می‌کند.»

***

به آقای خوش‌خیال گفتند: «توی مدرسه، کدام کتاب را از همه بیش‌تر دوست داشتی؟»

گفت: «کتاب زبان‌های خارجه.»

گفتند: «پس حتماً الآن زبان انگلیسی‌ات خوب است؟»

جواب داد: «نه، من فقط عکس‌هایش را نگاه می‌کردم.»

***

به آقای خوش‌خیال گفتند: «اگر وقت کردی کمی هم مطالعه کن.»

گفت: «دوست دارم، ولی حیف که کتاب برای استراحت و خواب من مضر است.»

***

آقای خوش‌خیال، شخصی را در خیابان دید. دوید جلو و گفت: «آقا شما نویسنده هستید؟»

مرد با خوش‌حالی جواب داد: «بله، شما کتاب مرا خوانده‌اید؟»

آقای خوش‌خیال گفت: «من نخوانده‌ام، ولی همسرم کتاب‌تان را گذاشته زیر مبلمان که پایه‌اش شکسته.»

***

نویسنده‌ای از آقای خوش‌خیال پرسید: «به نظر شما چه کسانی از کتاب‌های من خیلی خوش‌شان می‌آید؟»

آقای خوش‌خیال جواب داد: «موریانه‌ها.»

CAPTCHA Image