هاجر زمانی
هوا سرد بود. سرما به استخوانهایمان نفوذ کرده بود. قدمهایمان را تند کردیم. باید زودتر میرسیدیم به خانهی آقای بهشتی(1). سر کوچه رسیدیم. نفس عمیقی کشیدم و زیر چشمی اطراف را نگاه کردم. خبری از مأمورهای ساواک نبود. به محمد نگاه کردم، او هم اطراف را میپایید و نگاه میکرد. لبخند زدم و زیر لب به دوستم محمد گفتم: «خوبیِ سوز و سرما اینه که هیچکس از خونهاش بیرون نمیاد! حتی مأمورهای ساواک!»
محمد هم سر تکان داد. دستش را از جیب کاپشن بیرون آورد و زنگ خانهی آقای بهشتی را زد. محمد دوباره دستش را توی جیب کاپشنش فرو برد و به اطراف نگاه کرد. توی کوچه پرنده هم پر نمیزد.
صدای کودکانهای آمد: «کیه؟» کمی بعد در را برایمان باز کرد.
- سلام عمو! بفرمایید داخل.
رفتیم داخل. دوست داشتم زودتر به اتاق گرم بروم، کنار بخاری بنشینم و یک استکان چایِ داغ بخورم. محمد هم مثل من عجله داشت.
آقای بهشتی درِ اتاق را به رویمان باز کرد. مثل همیشه با لبخند گرم و مهربانش به استقبالمان آمد. من و محمد سلام دادیم و وارد اتاق شدیم.
آقای بهشتی تعارف کرد که بنشینیم. من رفتم کنار بخاری. دستهایم را روی بخاری گرفتم. دوست داشتم گرمای لذتبخشِ بخاری، انگشتهای یخزدهام را گرم کند.
آقای بهشتی خندید. تعجب کردم، گفت: «از صبح بخاریمان خراب شده. صبر کنید جعبهی ابزار بیاورم تا درستش کنم.»
تا آقای بهشتی رفت، محمد زد زیر خنده: «شانس آوردم من هم مثل تو شیرجه نزدم سمت بخاری؛ وگرنه آبروی من هم میرفت.»
من هم خندهام گرفت. محمد کنارم نشست، اعلامیهی جدید را از داخل کاپشنش بیرون آورد و با دقت مشغول مطالعه شد.
آقای بهشتی وارد اتاق شد. بلند شدم و جعبهی ابزار را از ایشان گرفتم. گفت: «کار تو نیست! قِلِق این بخاری رو خودم میدونم.»
آقای بهشتی مشغول درست کردن بخاری شد. نگاهی دقیق به بخاری انداختم. یک بخاریِ قدیمیِ نفتی ایرانی بود. گفتم: «چرا یک بخاری خارجی نمیخرید؟ عین ساعت کار میکنند! خرابی هم ندارند. مثل این بخاریِ ایرانیها نیست که هر دقیقه دوده بدهند و خاموش بشوند!»
محمد هم گفت: «درست میگوید! عالمی مثل شما وقتش نباید صرف درست کردن بخاری بشود. شما کارهای مهمتری دارید که باید انجام بدهید.»
آقای بهشتی کبریت زد و بخاری، شعله کشید. با لبخند نگاهمان کرد و گفت: «همهی حرفهایی که میزنید درست است. بخاریِ خارجی هم از بخاری ایرانی بهتر است؛ اما من دوست ندارم بخاری خارجی بخرم!»
من و محمد تعجب کردیم، پرسیدیم: «آخر چرا؟»
آقای بهشتی کنارمان نشست: «این بخاری با همهی اشکالاتی که دارد، ساخت ایران است. من بخاریِ با اِشکال ایرانی را به بخاری خارجی ترجیح میدهم!»
1. آیتالله شهید سیدمحمد بهشتی، یکی از یاران نزدیک امام خمینیq بود. او بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رئیس دیوان عالی کشور شد. منافقان از کارهای خوب او عصبانی بودند و کینهی او را به دل داشتند. به همین خاطر در هفتم تیر سال 1360 او و 72 تن از یارانش را با انفجار بمب، به شهادت رساندند. امام خمینیq دربارهی او فرمود: «بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مُرد و خار در چشم دشمنان اسلام بود.»
ارسال نظر در مورد این مقاله