چند روزی بود که آقامرتضی من را پشت ویترین مغازهاش گذاشته بود. از صبح تا شب چشمهای زیادی به من و بقیهی دوستانم نگاه میکردند؛ اما هیچکدام مثل چشمهای مهربان آن پسرک نبود. اولین بار که آمد، از آقامرتضی قیمتم را پرسید. از آن روز به بعد، هفتهای یکبار پا به کفاشی میگذاشت، به من لبخند میزد و میرفت. آنقدر که دیگر آقامرتضی هم متوجه نگاه او شده بود. یک روز آقامرتضی قبل از اینکه شروع به دوختن کفش کند، اول به سراغ من آمد. با دستمالش سر و رویم را برق انداخت و جلوی در منتظر نشست. انگار او هم میدانست که پسرک خواهد آمد.
خلاصه انتظار به سررسید. پسرک با شادی وارد شد. به آقامرتضی سلامی کرد و بدون معطلی گفت: «آقا اون کفش رو میخوام بخرم.»
آقامرتضی با لهجهی شیرین تبریزیاش گفت: «انگار خیلی وقته چشمت رو گرفتهها؟»
پسرک با لبخند ادامه داد: «راستش پدرم یه کفاش ماهر بود، ولی دیگه الآن نمیتونه کفش بدوزه، دستاش خیلی درد میکنه. دلم میخواد با این کفشهای چرمیِ شما راه بره.»
آقامرتضی لبخندی زد وگفت: «آفرین به تو بچهی مهربون!»
خیلی خوشحال شدم؛ چون قرار بود، دیگر با کسی همراه شوم که من را خوب میشناسد و قصههای چرم و سوزن و کفش را هم خوب بلد است.
کفش تبریز
کفشهای چرمی تبریز سنوسالی چند هزارساله دارند. اولین کفش چرمی جهان ساختهی استادان تبریزی میباشد که مربوط به پنج هزار و پانصد سال پیش است و هم اکنون در موزهی ارمنستان نگهداری میشود، البته کفشهایی مانند آن در موزهی کفش تبریز وجود دارد که مربوط به روستای بیرق در اطراف شهر بزرگ تبریز است.
کفش تبریز از پنجاه سال پیش کمکم از حالت سنتی خارج و صنعتی شده است؛ اما هنوز هم از گوشه و کنار بازار بزرگ تبریز صدای چکش و هنرنمایی صنعتگران کفشدوز به گوش میرسد.
خدا نکند یک روزی کفشهای غریبهی خارجی، بازار کفش را پر کنند و ما ایرانیها، یادمان برود که کفش تبریز خودمان، در دنیا لنگه ندارد.
ارسال نظر در مورد این مقاله