سوغاتی
فاطمه غلامی
وقتی که بابا آمد از مشهد
در خانهی ما بود غوغایی
سوغاتهایی که خریده بود
بودند زیبا و تماشایی
سوغاتی مادر چه عالی بود
تسبیح و مهر و چادری زیبا
سوغاتی من هم عروسک بود
خوشحال بودم قد یک دنیا
گفتم به بابا دوستت دارم
لطفاً نرو دیگر سفر تنها
با ماهیام خیلی دعا کردیم
که زود برگردی تو پیش ما
پرسید: حال ماهیات خوب است؟
من بودهام حتی به یاد او
گفتم اگر که یاد او بودی
سوغاتیاش از شهر مشهد کو؟
خندید بابا و به دستم داد
یک ظرفِ آبِ کوچک و زیبا
آب حرم سوغات ماهی بود
پر کردم از آن آب، تنگش را
*****
پرچم ایران
نفیسه جعفرپور
در قلب مدرسه
یک پرچم زیباست
او یادگاری از
این انقلاب ماست
دستش به دست باد
در حال پرواز است
با نغمهی ایران
سرشار از آواز است
سبز و سفید و سرخ
نام خدا بر آن
من دوستت دارم
ای پرچم ایران
ارسال نظر در مورد این مقاله