مریم یوسفی
رعنا من را به عمهخانم میسپارد
شاید قسمت این بود که رنگرز، مرا در دیگ رنگ قرمزش بیندازد. شاید سرنوشت این بود که با دستان هنرمند آیسو(1)، روی تار و پود گبه گره بخورم و نقش زیبایی بر دل آن بشوم. شاید خدا میخواست دست به دست بچرخم تا به عنوان یادگاری سر از خانهی رعنا دربیاورم. شاید و شاید و شاید...
هر چه که هست، امروز به قول رعنا، عاقبت بخیر میشوم. رعنا مرا به عمهخانم میسپارد. عمهخانم پاهایش خیلی درد میکند. همه میگویند نشستن روی گبه برای پاهایش خوب است. او سالهاست که خدمتگزار مسجد محل است و همیشه خانهی خدا را مثل دستهی گل تمیز نگه داشته است.
امروز من خیلی خوشحالم؛ چون مهمان خانهای شدهام که دیوارهایش لبریز از عطر دعاست. عمهخانم هر وقت قدم روی چشمانم میگذارد، برای رعنا دعا میکند؛ اما من میدانم که فرشتههای خانهی خدا برای همه دعا میکنند؛ برای رعنا، برای آیسو و برای آن رنگرز که مرا به رنگ شقایقهای قرمز درآورد.
گبه
گبه یا قالیچهی خرسک، زیراندازی از جنس قالی است و معمولاً در اندازههای کوچک در ایل عشایر لر و قشقایی بافته میشود. گبه، پُرزهای بلندی دارد. این پُرزها گاهی به یک سانتیمتر هم میرسد. در بافت گبه از تعداد پود بیشتری استفاده میشود که این کار در نرمی گبه تأثیر فراوانی دارد.
بافندگان گبه هیچوقت از نقشه استفاده نمیکنند، بلکه نقشهای ذهنیِ خودشان را روی تار و پود میبافند. گبه، یک کالای کاملاً ایرانی است. فرشی که ایرانیها به داشتن آن افتخار میکنند.
1. نامی برای دختران ایل قشقایی به معنی ماه و آب.
ارسال نظر در مورد این مقاله