زیر چتر مهربانی
اکرم الفخانی
رهبر عزیزمان به دانشآموزان فرمودهاند: «نمازِ اول وقت بخوانید.»
□
خورشید وسط آسمان است. داغ و تازه مثل نان سنگک. صدای اذان میآید. دلم میخواهد بخوابم؛ اما قارّ و قور شکمم نمیگذارد.
آی میچسبد ماکارونی با سالاد کاهو!
اولین برگ کاهو با سس سفید را به دهانم دعوت میکنم و پشت هم رشتههای ماکارونی را بالا میکشم. هنوز خواب در چشمهایم وول میخورند. به سجادهی نماز در طاقچه نگاه میکنم. انگار صدایم میزند. به خورشید نگاه میکنم. هنوز تا ساعت هفت غروب وقت دارم. میخوابم با حس مزهی خوب ماکارونی که در دهان و مغزم پیچیده است. بعد از دوساعت از خواب میپرم. میدانم چرا از خواب پریدم؛ چون اضطراب نوشتن مشقهایم را داشتم. دفترم را باز میکنم. حرفهای خانم معلم یادم میآید. دو صفحه از صفحهی ۵۲ فارسی بنویسید. تمرین صفحهی ۶۱ ریاضی را هم حل کنید. شروع میکنم به نوشتن. یکدفعه نگاهم به سجادهی نماز میافتد. باز هم دارد صدایم میکند. به خورشید نگاه میکنم. نورش کمتر شده است و میخواهد کمکم جایش را به ماه بدهد. صدای اذان مثل حرفهای خانم معلم در ذهنم میپیچد. اللهاکبر... اللهاکبر...
معنیاش را بلدم. خدا بزرگ است. یعنی از تمام کوه و دریاها و همه چیز و هر جا هم بزرگتر است؛ حتی از اندازهی آفتاب همین خورشید که در حیاط و روی دیوار پهن میشود هم بزرگتر است. با اشتیاق وضو میگیرم. سجاده را پهن میکنم. به معنی جملههایی که بلدم فکر میکنم. الرحمن الرحیم؛ او بخشنده و مهربان است. معنی جملههای نماز مزهی خوب و مهربانی دارند؛ حتی از مزهی خواب که میگویند شیرین است هم شیرینتر است. بغض میکنم. چرا نمازم را اول وقت نخواندم؛ چون وقتی صدای قارّ و قور شکمم آمد گوش دادم و غذا خوردم. وقتی صدای پلکهای خوابالویم را شنیدم بالش را زیر سرم گذاشتم. وقتی حرفهای خانم معلم یادم آمد، دفترم را باز کردم؛ اما وقتی صدای اذان آمد فقط به خورشید نگاه کردم و گفتم هنوز وقت دارم. خدایا حتماً مزهی حرف زدن با تو همان اول که صدایم زدی خیلی شیرینتر از الآن هست که خورشید نورش کمرنگ شده؛ اما خدایا تو باز هم صدایم میزنی با نماز مغرب و عشاء که ماه به آسمان میآید. من هم میآیم، همان لحظه که صدایم میزنی میآیم تا اولین نفری باشم که مزهی مهربان اول وقت حرف زدن با تو را احساس کنم. این دفعه خورشید که میرود با ماه میآیم.
ارسال نظر در مورد این مقاله