کتاب
مریم اسلامی
افتاده بودم توی دریا
اما لباسم تر نمیشد
با یک پری صبحانه خوردم
دیگر از این بهتر نمیشد
روی گل سرخی نشستم
بیآنکه یک پروانه باشم
رفتم فضا سیّارهبازی
بیآنکه دور از خانه باشم
در جنگلی بیدار ماندم
با بچههای یک کوالا
از یک درخت استوایی
تا ابرها رفتیم بالا
ای وای خیلی خوش گذشته
حالا کمی باید بخوابم
بهبه چه جاهای عجیبی
با خود مرا برده کتابم!
****
کتاب تازه
راحمه شهریاری
پدر خوب کفشدوزک گفت:
«پسرم توی فصل تابستان
در کنار شنا و پروازت
یک کمی هم کتاب تازه بخوان»
کفشدوزک نفسزنان و سریع
سوی کفاشی محله دوید
دو – سهتا کفش دوخت در آنجا
با حقوقش کتاب تازه خرید
ارسال نظر در مورد این مقاله