وقتی باران میبارد...
به کوشش: طیبه رضوانی
در کنار نور آفتاب، رنگینکمان زیبا از پشت ابرها بیرون میآید و با من دالّیبازی میکند.
ریحانه فلاح- یازدهساله
دنیا برای مردم قشنگتر میشود و بوی گلها و سبزهها همه جا را پر میکند.
فاطمهسادات حسینی- دهساله
از خدای مهربان تشکر میکنم؛ چون آلودگی هوا کمتر میشود و آسمان زیباتر از قبل میشود.
زینب نگینی- دهساله
دلم میخواهد بدون چتر زیر باران بچرخم و قدم بزنم و از روی چالههای کوچک پر آب بپرم و اصلاً نگران گِلی شدن شلوارم نباشم.
محمدمهیار نویدفر- یازدهساله
زمین خیلی خوشگل میشود و گلها قرمزتر میشوند.
محمدمهدی نویدفر
دلم پرواز کردن میخواهد، با دوتا بال سفید. دلم میخواهد در آسمان ابری برای خودم بچرخم و دانههای باران روی صورتم بخورد.
زهرا تمنایی- سیزدهساله
هوا سرد میشود دلم میخواهد صورتم را زیر باران بگیرم و شعر بخوانم و راه بروم.
امیرحسین عابدینی- یازدهساله
بوی خاک بارانخورده همه جا میپیچد و من دلم میخواهد با چترم زیر باران راه بروم.
فاطمه عابدینی- یازدهساله
شاپرک خودش را در آیینهی قطرههای باران نگاه میکند و اشک شوق از چشم چشمهها و رودها جاری میشود و ماهیهای حوض مادربزرگ برای تماشای رقص قطرهها به سطح آب میآیند...
زهرا بنفشه- دوازدهساله
آسمان تیره میشود. بعد از باران هم یک رنگینکمان زیبا به دنیا میآید و شهر ما تمیز میشود.
مهسا اکبریان- هفتساله
ارسال نظر در مورد این مقاله