بابای خوابآلود
اسماعیل صوفینژاد
امروز هم ناراحتم
هم خسته و بیحوصله
گفتم به بابا وقت شام
از دست تو دارم گله
*
چون گفته بودی ماه قبل
هر شب برایم وقت خواب
یک قصه میگویی و بعد
میخوانی حتماً یک کتاب
*
یک ماه از قولت گذشت
بابای ناز و خوب من
از دست تو ناراحتم
چیزی بگو؛ حرفی بزن
*
دیدم که امشب باز هم
چشمان خود را بستهای
با این همه کار و تلاش
حتماً تو خیلی خستهای
*
من میشوم بابای تو
میخوانم امشب یک کتاب
نینی خوابآلود من
لالا کن و پیشم بخواب
******
ایران من
طیبه شامانی
یک چتر سبز پر از گل
روی سرت میگذاری
یک عالمه کوه و دریا
یک عالمه رود داری
هر جای دنیا که باشم
تو اولین انتخابی
یک گربه نه، یک پلنگی
بین دو دریای آبی
ارسال نظر در مورد این مقاله