ماجراهای آقای خوشخیال (تنبلی)
سیدناصر هاشمی
همسر آقای خوشخیال دید نصف شب شده و شوهرش هنوز بیدار است. ازش پرسید: «چرا نمیخوابی؟»
آقای خوشخیال جواب داد: «یه آلو خوردم، ولی حوصله ندارم برم هستهاش را بیندازم سطل زباله. منتظرم تا خودش توی دهانم تجزیه شود و از بین برود.»
□
آقای خوشخیال آمد منزل دید بچههایش دارند تلویزیون نگاه میکنند، آن هم اخبار انگلیسی. خوشحال شد و رو به همسرش گفت: «میبینی خانم، بچهها آنقدر به زبان خارجی علاقهمند هستند که دارند اخبار انگلیسی نگاه میکنند.»
دختر آقای خوشخیال گفت: «نه بابا، به زبان علاقه نداریم، کنترل تلویزیون افتاده پشت مبل حوصله نداریم برش داریم.»
□
همسر آقای خوشخیال بچههایش را جمعه صبح زود بیدار کرد و گفت: «بچهها زودتر پاشید که تنبلی، پدرِ همه عادتهای بد است.»
پسر از زیر پتو گفت: «عیبی ندارد مامان، پدر است و احترامش واجب است.»
□
موقع ناهار پسر آقای خوشخیال به خواهرش گفت: «آبجی میشه بری برام آب بیاری.»
خواهرش جواب داد: «شرمنده من خودم از تشنگی دارم هلاک میشم، ولی از تنبلی به جای آب دارم ماست میخورم.»
□
آقای خوشخیال صبح زود داشت میرفت سرِ کار. ازش پرسیدند: «چرا اینقدر زود میری؟»
جواب داد: «آخه شما نمیدانید که توی خانه نمیشود کار کرد، ولی توی اداره میشود خوابید.»
□
آقای خوشخیال جورابهایش را پیدا نمیکرد. از تنبلی حوصله نداشت دنبالشان بگردد. رفت توی اینترنت سرچ کرد: «جورابهای من کو؟»
□
آقای خوشخیال بعد از غذا به پسرش گفت: «این دوغ اضافی است، ببر بذار یخچال.»
پسرش به خاطر اینکه از جایش بلند نشود، کل دوغ را خورد و گفت: «بفرمایید دیگه لازم نیست بره توی یخچال.»
□
به آقای خوشخیال گفتند: «چرا در ماه فقط یک روز ورزش میکنی؟ همیشه ورزش نمیکنی؟»
آقای خوشخیال هم که حوصلهی ورزش نداشت، جواب داد: «خب از اسمش (ورزش صبحگاهی) پیداست، باید «صبح» ورزش کرد آن هم «گاهی» نه همیشه.»
□
آقای خوشخیال داشت آب هویج میریخت توی چشمش. همکارش گفت: «مرد حسابی چرا آب هویج را میریزی توی چشمت؟»
آقای خوشخیال جواب داد: «تنبلی چشم دارم، دکتر گفته باید آب هویج استفاده کنم.»
ارسال نظر در مورد این مقاله