10.22081/poopak.2019.66822

یاران شهید انقلاب

علی قهرمانی

انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی درخت پرثمری است. این درخت پربرکت را در زمان شاه، شهیدان بزرگی با خون خود آبیاری کردند. شهیدانی پاک و نورانی که خواندن خاطرات زندگی آن‌ها می‌تواند چراغ راه ما باشد. با چند تن از مبارزان شهید آشنا می‌شویم:

امید امام

مأموران سازمان امنیت شاه که به ساواک معروف بودند، چون حریفش نمی‌شدند، او را به همراه پدربزرگوارش امام خمینی به ترکیه و بعد هم عراق تبعید کردند. خیلی درس‌خوان و باادب بود و امام خمینی خیلی او را دوست داشت.

سیدمصطفی اعلامیه‌های امام را تهیه می‌کرد و از طریق آدم‌های مورد اعتماد به دست مردم و مبارزان انقلابی می‌رساند.

این مرد بزرگ، سحرگاه اول آبان 1356 به خاطر مسمومیت به دست ساواک شهید شد‌. سیدمصطفی در شهر نجف از دنیا رفت و در ایوان حرم حضرت علیm دفن شد.

عاشق امام

در دوم اردی‌بهشت‌ سال 1308 کودکی در مشهد متولد شد که پدرش نام او را محمدرضا گذاشت. در همان کودکی مادرش را از دست داد. به سفارش پدر، درس حوزه خواند و مجتهد شد. دیگر همه او را با نام آیت‌الله سعیدی می‌شناختند. آیت‌الله سعیدی به قرآن اُنس عجیبی داشت.

بعد از قیام امام خمینیq در برابر رژیم طاغوت، عاشق امام و مبارزه با طاغوت شد. روزی به شکنجه‌گران ساواک گفت: «به خدا سوگند اگر مرا بکشید و خونم را بر زمین بریزید، در هر قطره خونم نام مقدس خمینی را خواهید یافت.»

ساواک او را در زندان آن‌قدر شکنجه کرد تا به شهادت رسید.

آن مبارز شهید

پدرش به خاطر علاقه‌ای که به امام حسینm داشت اسم او را حسین گذاشت. حسین غفاری برای خواندن درس‌های حوزه، اول به تبریز و بعد به قم رفت. او از قیام امام خمینیq در برابر رژیم ستم‌گر شاه دفاع کرد. برای همین مأموران شاه او را دستگیر و روانه‌ی زندان کردند. او در زندان هم دست از مبارزه با ظلم برنداشت. ساواک او را خیلی شکنجه کرد تا از یاری امام خمینی دست بکشد؛ اما او هیچ‌گاه تسلیم آنان نشد.

سرانجام در غروب ششم دی‌ 1353 با دست و پای شکسته، دندان‌های خرد شده و محاسن خونین به سمت آسمان پرواز کرد.

چریک تنها

سیدعلی اندرزگو نام روحانیِ مبارزی است که سال‌ها با ستم شاهنشاهی مبارزه کرد. در زندان خیلی شکنجه شد؛ اما مقاومت کرد. وقتی از زندان ساواک آزاد شد برای آن‌که شناخته نشود و راحت‌تر مبارزه کند با نام‌های مستعار و قیافه‌‏های متفاوت فعالیت می‌کرد.

بعد از پانزده سال مبارزه بالأخره ساواک توانست او را شناسایی و پیدا کند. اندرزگو در روز نوزدهم ماه رمضان محاصره و زخمی شد. او که می‌دانست دیگر زنده نخواهد ماند برای آن‌‌که اطلاعات انقلابیون دست ساواک نیفتد، با آن‌که روزه بود کاغذ محرمانه را جوید و خورد.

از او با عنوان «چریک تنهای انقلاب» یاد می‌شود.

شهدای هیئتی

با تبعید امام خمینی، تعدادی از بازاری‌های انقلابی که اهل هیئت مؤتلفه‌ی اسلامی بودند تصمیم گرفتند جواب دندان‌شکنی به ظلم‌های رژیم شاه بدهند. آن‌ها تصمیم گرفتند شاه را از بین ببرند؛ اما نمی‌شد او را ترور کنند. قرار گذاشتند نخست‌وزیر آن زمان یعنی حسنعلی منصور را ترور کنند. سیدعلی اندرزگو خودش را جلوی ماشین او انداخت. وقتی ماشین ترمز کرد محمد بخارایی چند تیر به منصور زد. منصور کشته شد.

ساواکی‌ها بخارایی را همراه دوستانش مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفارهرندی و صادق امانی دستگیر و غریبانه اعدام کردند. این جوانان شجاع در لحظه‌ی اعدام می‌خندیدند و به هم شهادت‌شان را تبریک می‌گفتند.

شیخ شجاع

‏‏‎‏تانک‌ها در شهر قم جولان می‌دادند و از پل ‌آهنچی به‌ طرف پل‌ حجتیه ‏‎‎‏می‌رفتند. بلندگو هم هر لحظه اعلام می‌کرد حکومت ‌نظامی است. ‎‏بیش‌تر مردم فرار کردند. عده‌ای که مانده بودند با نیروهای گارد شاه درگیر شدند. در میان جمعیت شیخی با قلاب‌سنگ به سمت نیروهای مسلح سنگ می‌انداخت و رجز می‌خواند. اسمش شیخ علی اوسطی بود. او نشانه‌گیری خوبی داشت و سنگش خطا نمی‌رفت. ‏‎شب قبل از آن تیر به عمامه‌ی شیخ‌ علی خورده بود. شیخ علی خیلی ناراحت بود که شهید نشده است.

پنج ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، این شیخ شجاع به شهادت رسید.

خدایا پاکم کن!

طیب حاج‌رضایی سال‌های طولانی ورزشکار ورزش باستانی‌ بود. زور زیادی داشت و خیلی وقت‌ها کارش را با زور بازویش پیش می‌برد. او ابتدا طرف‌دار شاه بود.

طیب بارها به خاطر چاقوکشی به زندان افتاد؛ اما از وقتی با امام خمینی آشنا شد خیلی تغییر کرد و علیه حکومت شاه مبارزه کرد. او بزرگ‌ترین دسته‌ی عزاداری را در تهران به راه می‌انداخت و همیشه می‌گفت: «خدایا پاکم کن، خاکم کن!»

امام خمینی به او لقب حُرّ دادند و از آن روز که به دست حکومت پهلوی شهید شد به حُرِّ انقلاب معروف شد.

CAPTCHA Image