فریبا کلهر
سهتا پرندهی اخمو روی شاخهی درختی نشسته بودند. دارکوب اخمو، طوطی اخمو و جغد اخمو.
خرگوش آنها را دید و گفت: «دیروز هم که از اینجا رد میشدم شما اخم کرده بودین. عید شده و شما هنوز اخم کردین؟»
بعد همانطور که شعر میخواند و بازی میکرد، رفت خانهی مادربزرگش عیددیدنی.
طوطی گفت: «من خسته شدم. دیگه دوست ندارم اخم کنم. میخوام برم عیددیدنی!»
و اخمهایش را باز کرد و رفت خانهی خالهاش عیددیدنی.
روز بعد خرگوش به دارکوب اخمو و جغد اخمو رسید و گفت: «عید شده و شما هنوز اینجا نشستهاید و اخم کردین؟»
جغد بلند شد، بالهایش را به هم زد و به دارکوب گفت: «بیا بریم عیددیدنی!»
دارکوب گفت: «من کسی رو ندارم برم خونهاش عیددیدنی!»
جغد گفت: «چه بد!» و پرواز کرد و رفت خانهی عمویش عیددیدنی.
روز بعد خرگوش به دارکوب رسید. او هنوز نشسته و اخم کرده بود. قبل از اینکه خرگوش حرفی بزند، دارکوب گفت: «از نشستن و اخم کردن خسته شدهام؛ اما کسی رو ندارم برم خونهاش عیددیدنی.» و بلند شد به تنهی درختی که رویش نشسته بود نوک زد: «تقتق... تتقتتق... تقتتق...»
خرگوش گفت: «بیا خونهی من عیددیدنی. تازه بهت عیدی هم میدم!»
دارکوب ذوق کرد. اخمهایش را در رودخانه شست و با یک شاخه گل رفت خانهی خرگوش عیددیدنی. بعد از او جغد و طوطی هم رسیدند و همه با هم روبوسی کردند. آن روز، آنها هم خوراکیهای خوشمزه خوردند و هم از خرگوش عیدی گرفتند. صدای خندهیشان هم تا آسمان رسید. خنده به روزهایی که روی درخت مینشستند و بیخودی اخم میکردند.
ارسال نظر در مورد این مقاله