سبد سبد گل
انشای راست راستکی من
کلر ژوبرت
موضوع اوّلین انشای امسالمان این بود: «تابستان را چگونه گذراندید؟»
من چیزی برای نوشتن نداشتم؛ نه مسافرتی، نه کلاسی، نه برنامهی خاصی، ولی اگر این را مینوشتم، چند خط بیشتر نمیشد. یکدفعه فکری به ذهنم رسید و نوشتم: «برای مامانبزرگهای خانهی سالمندان نزدیک خانهیمان کتاب خواندم.» و از چیزهایی که دختر همسایهیمان برایم تعریف کرده بود، نوشتم.
به نظرم انشای خیلی خوبی شد، ولی بعد که تمام شد، تازه فکر کردم چهطور رویم میشود این چیزهای الکی را جلو همه بخوانم؟ تا آخر زنگ دعا کردم نوبت من نشود. که خوشبختانه نشد. برای زنگ انشای هفتهی بعد هم تصمیم گرفتم هر طور شده به مدرسه نیایم، ولی بعد فکر بهتری کردم. پنجشنبه از مامان اجازه گرفتم تا با دختر همسایهیمان به خانهی سالمندان بروم. آنجا فهمیدم چهقدر بعضی آدمها تنها و غمگینند و چهقدر خوشحال کردنشان آسان است...
دیروز که دوباره زنگ انشا داشتیم، انشایم را با خوشحالی خواندم. چند جایش را هم موقع خواندن عوض کردم و انشای الکی من راست راستکی شد.
«کَبُر مَقتاً عندالله ان تقولوا مالا تفعلون؛ نزد خداوند خیلی زشت است که سخنی بگویید و به آن عمل نکنید.» (سورهی صف، آیهی۳.)
ارسال نظر در مورد این مقاله